خود و خدا....

سلامی چو بوی خوش آشنایی

چند روز پیش با یکی از دوستان صحبت می کردم مشکلی داشت و دست به دعا برداشته بود تا حاجت بگیرد... گفتم: دعا خوب است ولی به نظر من بهترین راه رسیدن به حاجت این است که به والدینت مخصوصا مادرت کمک و یاری برسانی. که هر آنچه هست در دعای خیر مادر و رضایت اوست.
امروز یادم به مطلبی از ابوالحسن خرقانی افتاد. با این مضمون

 نقل است كه شيخ ابوالحسن خرقانی گفت: دو برادر بودند و مادرى، هر شب يك برادر به خدمت مادر مشغول شدى و يك برادر به خدمت خداوند مشغول بود، آن شخص كه به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدايش خوش بود، برادر را گفت: امشب نيز خدمت خداوند به من ايثار كن، چنان كرد آن شب به خدمت خداوند سر به سجده نهاد در خواب ديد كه آوازى آمد كه برادر تو را بيامرزيديم و تو را بدو بخشيديم او گفت آخر من به خدمت خداى مشغول بودم و او به خدمت مادر، مرا در كار او مى‏كنيد؟ گفتند زيرا كه آنچه تو مى‏كنى ما از آن بى‏نيازيم وليكن مادرت از آن بى‏نياز نيست كه برادرت خدمت كند!

اگر پدر مادر دارید قدرشون رو بدونید و سعی کنید بهشون کمک کنید و اگر از دنیا رفته اند سعی کنید با عمل ثواب و کار نیک خود روح آنان را شاد نمایید.

بدرود

 

كاميون حمل زباله....

سلامی چو بوی خوش آشنایی

امروز یه متن جالب از طرف یه دوست خوب و صمیمی برام رسید اون رو می ذارم روی وبلاگ تا شما هم از این مطلب استفاده کنید:

روزی من سوار یک تاکسی شدم، و به فرودگاه رفتیم.

ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت.

ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!

راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. و منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.

بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را

به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می گویم:

((قانون کامیون حمل زباله.))

او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند.

آنها سرشار از آشغال،  ناکامی،  خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان

 تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.

به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.

آشغال های آنها را نگیرید و  به افراد ديگري در سركار در منزل و يا تو خيابان پخش کنید.

حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را بگیرند و خراب کنند.

زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....

((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))

زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.

خدا توفیق تان دهید و روز پر برکتی داشته باشید

 

یکتایی....

کار برای خود کردن خود پرستی است،
کار برای خلق کردن بت پرستی است
کار برای خدا و برای خلق کردن شرک و دوگانه پرستی است،
کار خود و کار خلق برای خدا کردن توحید و خدا پرستی است.

علم انسان

سلام و صد سلام

این روزها اونقدر مطلب هست که اگر بخوام همه ی اونها رو بنویسم باید از حضرت رییس یه یکماهی مرخصی بگیرم و شب و روز بشینم بنویسم. متاسفانه اینقدر این روزها شلوغه که نتونستم کتابی رو که نوشته بودم برای عید ویراستاری کنم و چاپش کنم. فکر کنم رفت برای تابستان...
برای امروز یه مطلب جالب که یادم نیست دقیقا تو چه کتابی خوندم رو براتون می نویسم. البته تا جایی که یادم هست این مطلب رو درباره ابوریحان بیرونی نیز نقل می کنند.

در شرح حال مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی نوشته اند که: در یکی از سفرهای خود به محل آسیابی رسید و شب در آنجا ماندگار شد. و چون هوا صاف بود، دستور داد که جای ایشان را بیرون بیندازند. آسیابان به ایشان گفت: امشب باران می بارد، خوب است داخل آسیاب بخوابید.

خواجه فرمود: از کجا می گویی؟

آسیابان جواب داد: سگی دارم، که هر شب که می خواهد باران ببارد، داخل آسیاب می خوابد. امشب نیز داخل خوابیده است.

خواجه بر اساس علم نجوم، حسابی نمود و بعد گفت: خیر امشب باران نمی بارد. و بیرون آسیاب خوابید.

پاسی از شب گذشت و ابرهایی نمایان شد و باران بارید و خواجه مجبور شد به داخل آسیاب برود. در این هنگام گفت:

شکر خدا که به اندازه ی یک سگ هم علم نداریم

و من در عجبم از انسانهایی که با خواندن تکه کاغذی فکر می کنند که تمامی علم زمین و آسمانها نزدشان است و ..... بگذریم....

مهربانی.....

سلامی چو بوی خوش آشنایی           بدان مردم دیده روشنایی

يك شمع مي‌تواند بدون آنكه خاموش شود هزاران شمع ديگر را روشن كند مثل مهرباني كه هيچ وقت با تقسيم شدن كم نمي‌شود بلكه بر مقدارش افزوده مي‌شود.

این چند کلمه جواب اون دوست مهربونی که چند وقت پیش پیام داده بود «چرا همه رو مهربون خطاب می کنی؟!!؟»....

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

من خسی بی سروپایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

......

 

لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ....

خيلي هراسان بود وقتي صداش رو شنيدم مطمئن بودم اتفاق خيلي بدي افتاده... بدجوري آه مي‌كشيد و بدجوري دلش گرفته بود. آخه مدتها بود كه فقط براي من درد دل مي‌كرد. بهش گفته بودم زمان و مكان برات اهميت نداشته باشه هر وقت از شبانه روز كه فكر كردي بهم نياز داري خيلي راحت تماس بگير از اون روز بود كه فهميدم خيلي از شبها رو تا صبح بيداره و نمي‌خوابه... برام جاي تعجب داشت كه چطور تا اين اندازه به دوستش وابسته است مي‌گفت: شبها بيدار مي‌مونم و تا صبح براش دعا مي‌كنم... نمي‌شه نماز بخونم و اون رو از ياد ببرم. كافيه يه حادثه كوچيك براش اتفاق بيفته تا درياي زندگي من متلاطم بشه...
پرسيدم: چي شده كه اينقدر متلاطمي؟
اولش خواست نگه يعني براش سخت بود كه بيان كنه ولي وقتي ديد غير از من كسي رو نداره كه براش درد دل كنه گفت: مي‌دوني چي شد. اين روزها براي من تماس گرفتن با اون خيلي سخت شده امروز غروب تازه از حمام اومده بودم بيرون - زود زدم تو خيابون تا باهاش صحبت كنم ولي هر چي صبر كردم فايده‌اي نداشت. يه كمي تو سرما ايستادم بدنم سرد سرد شده بود هر چي منتظر تماسش شدم خبري نشد رفتم خونه‌ي يكي از اقوام يه يك ساعتي شد تا جواب داد وقتي ازش پرسيدم كه چرا جوابم رو ندادي گفت: ببخشيد داشتم با يكي از همكلاسي‌هاي دانشگاهم صحبت مي‌كردم...
بهش گفتم: خوب حالا مگه عيبي داره كه با همكلاسيش صحبت كنه مگه گناهي مرتكب شده؟؟
گفت: نه ولي اون مي‌دونه كه من چقدر بهش علاقه دارم توقعم اين بود كه تلفنش رو قطع مي‌كرد و به تماس من پاسخ مي‌داد...
گفتم: فكر نمي‌كني اين درخواست تو يه كمي غيرمنطقي باشه. به هر حال ادب حكم مي‌كرد كه با دوستش صحبت كنه شايد اون تازه تماس گرفته بوده و نمي‌تونسته تماسش رو قطع كنه...
گفت: هر وقت اون تماس مي‌گيره من اگر آب هم دستم باشه مي‌ذارم زمين و اول به حرفهاي اون گوش مي‌دم توقعم اينه كه اون هم مثل من باشه...
گفتم: چقدر دوستش داري؟   گفت: حد و اندازه نداره. تا بينهايت...
صحبت‌هاي زيادي بين ما رد و بدل شد بالاخره تونستم آرومش كنم بهش قبولوندم كه :
اولا: عاشقي آن است كه بلبل با رخ گل مي‌كند        صد جفا از خار مي‌بيند تحمل مي‌كند
دوما: سعي كن در اين راه ايده‌ال فكر نكني. معمولا وقتي دو كلمه‌ي عاشق و معشوق در كنار هم مياد اين توقع ايجاد مي‌شه كه او من باشد بدون هيچ چيز اضافه‌اي و من او باشم بدون هيچ چيز اضافه‌اي....

وقتي بعد از كلي صحبت و پيامك و.... راضيش كردم كه داره اشتباه مي‌كنه و آروم شد و خوابيد نشستم با خودم فكر كردم كه  خيلي از زندگي‌ها كه در ابتدا با دوست داشتن‌هاي بي‌مانندي شروع مي‌شه چرا به ناگهان اين رابطه‌ي آتشين به سردي عجيب و غريبي دچار مي‌شه و چرا در اين ديار اينقدر سطح توقع ما از همديگر بالاست... چرا اين همه ادعاي عاشقي و دوست داشتن با يك پشت خط ماندن و انتظار زير سرما زير سوال مي‌ره.... اينجا بود كه باز هم حافظ اومد به كمكم:
لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ            عشق بازان چنين مستحق هجرانند

در پناه خالق نيلوفرها شاد باشيد و شاداب

زندگی....

درود و صد سلام.....

یک جمله از یه دوست اول صبحی نظرم رو جلب کرد. تقدیم به شما که بهترین دوستان عالم هستید...

زندگي بافتن يک قاليست، نه همان نقش و نگاري که خودت مي خواهي، نقشه از اوست، تو فقط مي بافي، نقشه را خوب ببين.نکند آخر کار، قالي زندگيت را نخرند.

 

زندگی زندگی زندگی....

شراب....

درودی چو نور دل پارسایان
صبح زیبا و دل انگیز همتون خوش امیدوارم که ایام به کامتان باشد... و کامتان لبریز از ترنم های بهاری

چند روز پیش قول دادم به شرط زنده ماندن مطلبی در مورد شراب انگور و شراب روحانی بنویسم. امروز صبح که راه افتادم با اینکه یه کمی داشت دیر می شد ولی ترجیح دادم که قسمتی از راه رو پیاده بیام و از این هوای دل انگیز اول صبح لذت ببرم. واقعیت این هوا چنان مست کننده بود که دلم نمی خواست سرکار بیام و دوست داشتم تا مدتها تو این حال و هوا پیاده روی کنم ولی چه کنم که غم نان نگذاشت...

همانطور که گفتم شراب یکی از پرکاربردترین واژه ها در شعر حافظ است. باده - می - شراب - صهبا - درد و راح بیش از ۴۰۰ بار در شعر حافظ تکرار شده است.
اگر موارد استعاره مانند: تلخ وش، دختر رز، آب خرابات، آب طربناک، آتش و.... و کنایه های غیرمستقیم (مانند پیاله گرفتن و....) که در دیوان حافظ بسیار است و همچنین ابزار شرابخواری(مانند پیالهو ساغر و سبو و خم و....) را در نظر بگیریم بر این اساس شعر حافظ مانند کشتی است که بر شطی از شراب روان است.
سوال اینجاست؟ چرا این واژه تا به این حد مورد توجه حافظ است. حتی سعدی که همشهری حافظ بوده و بین این دو فاصله ی زمانی چندانی نیست و چندین برابر خواجه غزل سروده است یک چهارم حافظ هم از شراب و متعلقاتش نگفته است. همانطور که قبلا گفتم شاعرانی چون منوچهری و فرخی که به گفته ای مورخان در شراب خواری آنها شک و شبهه ای نیست شعرشان این مقدار مانند حافظ از شراب تر و تازه نیست.
چرا این کلمه که در شرع و عرف جایگاه خوبی ندارد تا این مقدار در شعر عرفانی حافظ تکرار شده است؟؟
خودش به این نکته در اوج رندی اشاره می کند که:
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائسش خواند      اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

حال در این مجال کوتاه به وجوه مشترک شراب انگوری و شراب روحانی می پردازیم. ناگفته نماند که سخن در این باب بسیار است....
۱ - شراب ابتدا درون خم است بدون محرک خارجی و به علت جوشش و شدت غلیان درونی تمایل به ظهور و آشکار شدن دارد. محبت الهی نیز در سینه ی عشاق پنهان است. به سبب غلبه و استیلا بی هیچ انگیزه ی بیرونی آماده ی آشکار شدن و متقاضی ظهور است.

۲ - شراب در ذات خود شکل معین و صورتی مشخص ندارد. بلکه شکل پذیری اش به ظرف آن بستگی دارد. معنای محبت نیز حقیقتی است مطلق و ظهور آن در سینه ی ارباب محبت به حسب قابلیت ها و استعدادهای ایشان آشکار می گردد. در بعضی به صورت محبت ذاتی در بعضی محبت اسمایی و در بعضی محبت صفاتی...

۳ - شراب صورت اثرش در تمام اعضا و جوارح نوشنده است شراب محبت نیز همینطور.

۴ - شراب نوشنده را کریم و بخشنده می کند هر چند در هوشیاری بخیل باشد.

۵ - مست می و مست عشق هر دو بی باکند و لاابالی

۶ - شراب چه حقیقی و چه روحانی ایجاد صفت تواضع می کند هرچند در هوشیاری متکبر باشد.

۷ - شراب خاصیتش افشای اسرار است و در مقابل نگاه کنید این همه اسرار توحید که بر صفحه ی روزگار مانده است ثمره ی گفت و گوی مستان جام معرفت الهی است.
به قول حافظ: گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند      جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

۸ - باده زایل کننده حیا است. عاشق واقعی نیز بی هیچ پروایی سخن می گوید.

۹  - مستی، مست را از قید خودپرستی رها می کند.

۱۰ - مستان هر چه باده بیشتر می نوشند بیشتر در پی آن می روند. مستان جام حقیقت نیز یک بار که طعم شراب ازلی را چشیدند دیگر نمی توانند از آن چشم بپوشند.

خوب فکر کنم تا همین جا برای امروز کافی باشه. انشاالله در روزهای آینده اگر فرصتی پیش آمد درباره ی موضوع رفت و آمد عرفا به میخانه و خرقه گرو نهادن سخن خواهیم گفت.

دو مطلب

سلام به همه ی دوستای مهربونم. امیدوارم که همگی خوب و خوش و سرحال باشید.

اول:

آرامش
مثل ساحل آرام باش تا دیگران مانند دریا بیقرارت باشند.

انسان وقتی بلند حرف می‌زند صدایش را می‌شنوند، اما هنگامی كه آهسته صحبت كند به حرفش گوش می‌دهند.

ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمی شنوند... عجب تلخ است، قصه ی عادت

عشق حقیقی
عشق حقیقی مثل روح است افراد زیادی درباره آن صحبت میکنند ولی تعداد کمی آن را دیده اند.

نعمت
نعمت‌های خود را بشمار نه محرومیت‌های خود را.

فضیلت
ثروت خانه را تزیین میكند و فضیلت دارنده اش را.

دوم:
تست روانشانسی
سوالی زير یک تست روانشناسی است . سعي كنيد سوال را با دقت بخوانید تک تک کلمات در جواب نهایی تاثیر دارند:
خانمي در مراسم ختم مادر خود، مردی را می بیند که قبلا او را نمی‌شناخت. با خودش فكر كرد که این مرد بسیار جذاب است. و او همان مرد رویایی من است پس در همان جا عاشق او میشود. اما هیچگاه از او تقاضای شماره نمی‌کند و دیگر آن مرد را نمی بیند. چند روز بعد او خواهر خود را می کشد
به نظر شما انگیزه ی او از قتل خواهر خود چه بوده است ؟
چند دقیقه با خود فکر کنید و جواب های خود را یادداشت کنید.

.

.

حالا براي یافتن پاسخ صحیح به پایین صفحه مراجعه کنید
.

.

.

.
.
پاسخ:
آن زن امید داشت که در مراسم ختم خواهرش شاید آن مرد را دوباره ببنید
اگر توانستید به این سوال پاسخ صحیح بدهید احتمالا شما یک بیمار روانی یا psychopath هستید.
یکی از بزگترین روانشناسان امریکایی این تست را بر روی افراد زیادی انجام داد تا به این نتیجه برسد که چه کسانی پاسخ صحیح می دهند.
نکته‌ی جالب این که اکثر قاتل های سریالی به راحتی و سرعت توانستند جواب صحیح بدهند.

سوم:
به موضوعات اول و دوم خوب نگاه کنید شما ابتدا که مطلب اول رو خوندید احساس زیبایی به شما دست داد برای مطلب دوم بعد از خواندن چه حسی داشتید؟؟
اگر جای مطلب اول را با دوم عوض می کردم شما در پایان خواندن این پست از وبلاگ چه حسی داشتید؟؟؟

باز هم حافظ....

سلام به همه ی دوستای مهربونم امیدوارم که در این روزهای دل انگیز و دلچسب سرحال و شاداب و قبراق باشید.

امروز تصمیم گرفتم باز در مورد ادبیات و حافظ صحبت کنم.
عجیب و غریب بودن خواجه حافظ در این است که هیچ حرف تازه ای در دیوان او یافت نمی شود. به تعبیر دیگر هر موضوعی که در شعر حافظ آمده قبل از او کس دیگری این موضوع را مطرح کرده است و حافظ تنها به سخن او شاخ و برگ داده و تزیینش کرده است. با این همه وقتی شعر حافظ را می خوانی بخاطر ساختار پیچیده ی موجود در آن ذهن شما را به تکاپو می اندازد. شعر او را از مستای تو میخونه ها می خونن تا شخصی مثل علامه ی طباطبایی و هر کس برداشت خودش رو از سخن حافظ داره و به همین خاطر شعرش و کلامش برای مردم ما جذاب شده.
وقتی به همشهری او سعدی نگاه می کنیم. با اینکه سعدی واقعا استاد سخن است در کلام بی نظیر است. اوج زیبایی و هنر و سادگی در شعر او موج می زند. به این بیت از سعدی نگاه کنید:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم          چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

اگر کسی بخواد این شعر رو معنی کنه اینطور می گه:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شعر سعدی سهل ممتنع است به همین راحتی شاید ما نتوانیم مانند او سخن بگوییم ولی سخنش را به راحتی در می یابیم. ولی حال نگاه کنید به این بیت از خواجه:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت             آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
سالهاست که سر معنی این یک بیت دعوا و جنجال بپاست و كار تا اونجا پيش رفت كه يه كتاب نوشتن با نام - پير ما گفت - و تمام نظرات رو تو اون كتاب جمع كردند و آخرالامر هم كسي به نتيجه نهايي نرسيد...
به سعدي كه نگاه مي‌كني يك انسان زيبا رو از پشت يك شيشه با افكار عاشقانه مي‌بيني ولي به حافظ كه مي‌رسي يك آيينه در مقابلت نهاده كه همه چيز انعكاس پيدا مي‌كنه و نمي‌دوني كه اون طرف آيينه كي هست و چه تفكري داره...
در اينجا خيلي مختصر به غم و شادي در ديوان حافظ اشااره مي‌كنم اطلاعات بيشتر رو مي‌تونيد از كتاب - قصه ارباب معرفت - دكتر سروش و كتاب - چهارسخنگوي وجدان ايران- دكتر اسلامي ندوشن پيدا كنيد....
بخشي از وجود حافظ مولانايي است و بخشي ديگر خيامي
به تعبيري انديشه‌ي حافظ در بيان و شعر او تلفيقي از انديشه‌هاي عرفاني مولانا و انديشه‌هاي فلسفي خيام است.
نگاه كنيد به غم‌هاي حافظ كه دو گونه‌اند:

۱ - غم‌هاي فلسفي كه خيام گونه‌اند.... حافظ غمگين است چرا كه شالوده‌ي آرزوها را سست مي‌بيند. غم نيستي و فناي آدمي است. غمگين است زيرا از درك رمزو راز هستي عاجز است البته دواي دردش را چيزي جز شراب ارغواني نمي‌داند:
غم زمانه كه هيچش كران نمي‌بينم      دواش جز مي چون ارغوان نمي‌بينم...

۲ - غم‌هاي عرفاني او رنگ و بوي ديگري دارد.... غم در اين حالت معادل كلمه‌ي (عشق) است و گاهي با كلمه‌ي (درد) در يك رديف است. عشق بار عظيم امانتي است كه انسان تحمل آن را بر خود پذيرفته است:
دگران قرعه‌ي قسمت همه بر عيش زدند       دل غمديده‌ي ما بود كه هم بر غم زد
حافظ آن روز طربنامه‌ي عشق تو نوشت         كه قلم بر سر اسباب دل خرم زد

حال تفاوت شادماني در ديدگاه مولوي و حافظ:
مولوي شاعري در وصال است
حافظ شاعري در فراق

مولوي مقام معشوقي دارد(۱)
حافظ  عاشق است

مولوي از قيد زمان رسته بود
حافظ در قيد زمان بود

مولوي به قول خود فرح بن فرح است
حافظ شقايق همزاد داغ است

مولوي بي غم و بي‌باده مست است
حافظ شرابخواه است(۲)

(۱) در مناقب العارفين مي‌خوانيم:
حضرت خداوندگار تبسم‌كنان فرمود كه ايشان را(عرفايي مانند منصور حلاج وبايزيد) مقام عاشقي بود و عاشقان بلاكش باشند و ما را مقام معشوقي است.
(۲) شايد هيچ ديواني در ادبيات فارسي مانند ديوان خواجه حافظ اينقدر در درياي متلاطمي از شراب غوطه‌ور نباشد. اگر شراب و كلمات مترادف او را در ديوان حافظ بشماريم بيش از ۴۰۰ بار به اين موضوع در شعر او بربخوريم. حافظ حتي از عنصري و منوچهري كه در شرابخواري آنها هيچ شك و شبهه‌اي نيست در ديوانش بيشتر از آنها از شراب سخن گفته است.

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر این دل سرگشته خراب انداز
به نیم شب اگرت آفتاب می‌باید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
 
در پست بعدي به شرط حيات، شباهت‌هاي شراب بازاري و شراب عرفاني را با هم مرور خواهيم كرد.

تا درودي ديگر دو صد بدرود و يزدان پاك نگاهبانتان باد

الا يا ايها الساقي....

سلام به همه ی دوستای مهربونم. امیدوارم که آخر هفته ای سرشار از شادابی و نشاط  در پیش داشته باشید.
اول: قرن هاست که دعوا بر سر مساله جبر و اختيار همچنان داغ است و هر كسي با دليل مدرك دنبال اثبات حرف خود است. رباعي زير بيان گر مساله جبر است كه خواجه نصيرالدين طوسي جواب آن را داده:

من مِى خورم و هر كه چو من اهل بود                               مى‏خوردن من به  نزد او سهل بود
مى‏خوردن من حق زاَزل مى‏دانست‏                                  گر مى‏نخورم علم خدا جهل بود

و خواجه نصيرالدين طوسى با همين قافيه، پاسخ رباعى فوق را داده است:
اين نكته نگويد آنكه او اهل بُود                                        زيرا كه جواب شبه‏اش سهل بود
علم ازلى علّت عصيان كردن                                          نزد عقلا زغايت  جهل  بُود

 دوم: در طول تاريخ عرفان و تصوف ايران عده‌اي از علما مخالف اين گروه بودند و عده‌اي موافق. از مخالفان در دوره‌ي صفويه مي‌توان به ملامحمدباقر مجلسي و محمدطاهر قمي نام برد كه در رد صوفيه كتاب نوشتند.... همچنين است كه در زمان سلاطين عثماني، ابوالسعود محيي الدين محمد حنفي مفتي قسطنطنيه در عهد سليمان اول، فتوا داد كه اشعار حافظ خارج از نظامات شريعت است و مسلمانان نبايد آن را بخوانند و در همان وقت، شرح سودي بر ديوان حافظ به تريك نوشته شد، ور مصراع اول نخستين غزل حافظ(الا يا ايها الساقي ....) به يزيد نسبت داده شد كه به عقيده‌ي مرحوم علامه‌ي قزويني، اين نسبت بنابر نظر همان مفتيان پيدا شده كه مردم تركيه‌ي عثماني را از خواندن شعر حافظ بازدارند.
در مورد اين بيت گفته‌اند يزيد بن معاويه كه شعر زياد مي‌سروده اين بيت را در ديوان خود اين چنين آورده است:
ادر كاسا وناولها الا يا ايها الساقي...
كه معروف است يكي در خواب حافظ را ديد و گفت آخر چرا از ديوان يزيد شعري آوردي. كه در جواب گفته بود: حكمت را بايد گرفت حتي اگر از دهان سگ باشد....
اما نكته قابل ذكر اين است تا آنجايي كه من اطلاع دارم همچين بيتي در ديوان يزيد نيست و اصل قضيه همان است كه مرحوم علامه‌ي قزويني گفته‌ و انتصاب اين بيت به يزيد هم براي خراب كردن حافظ بوده.
نكته ديگر درباره‌ي اين غزل اين كه همانطوركه مي‌دانيد جاي اصلي اين غزل اينجا نيست. يعني در اصل اين غزل بايد در رديف دوازدهم غزليات ديوان خواجه قرار مي‌گرفت و در اصل اولين غزل ديوان بايد اين بود:
صلاح كار كجا و من خراب كجا....
چون در اين غزل حرف ماقبل الف حرف (ج) است كه در حروف الفبا جلوتر از حرف (ه) است (وناول - ه - ا) ولي عجيب است كه اين غزل در اول ديوان خواجه قرار داد. به نظر حقير اينطور به نظر مي‌رسد كه چون اين بيت از دشواري راه عشق و سختي‌هاي راه آن سخن مي‌گويد در اول ديوان خواجه قرار گرفته است (كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكل‌ها) با هم اين غزل را مي‌خوانيم:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
 

مجسمه ابوالهول....

سلام به همه‌ي دوستاي مهربونم

اميدوارم كه روزگاري سرشار از شادي و نشاط و شادابي داشته باشيد...
مدتهاست كه مي‌خواهم مطلبي در مورد تاريخ و تحريف اون بنويسم ولي اينقدر اين روزها شلوغي كار هست كه متاسفانه وقتي دست نمي‌ده....
فعلا مطلب زير را از تاريخ تمدن ويل‌دورانت بخوانيد تا انشاالله پست بعدي...

مجسمه ابوالهول
در نزديكي اهرام،مجمسه ابوالهول ، كه نيمي به صورت شير و نيمي به صورت فيلسوف است با چنگال نيرومند خود شتها را مي فشارد، و با چشمان بي حركت خود بر گذرندگان و ديدار كنندگان و صحراي ابدي نظاره مي كند.براستي كه مجسمه وحشت انگيزي است. گويا براي آن بوده است كه گناهكاران و بدكاران سالخورده را بترساند و كودكان خردسال را زودتر به رختخواب روانه سازد. در اين مجسمه، تنه شير به سر آدمي ختم مي شود كه فكين برجسته و چشمان بي رحم دارد. تمدني كه آن را ساخته(حدود2990ق.م) هنوز آنچه را از وحشيت قديم بوده فراموش نكرده است. در روزگار قديم، مجمسه ابوالهول را شن پوشانده بود،به همين جهت است كه هرودوت، كه با چشم خود چيزهايي را در اين سرزمين ديده و نقل كرده كه اثري از آنها اكنون بر جاي نيست،يك كلمه هم در اين باره ننوشته است.

آيا مصريان قديم چه اندازه ثروت و قدرت داشته اند كه توانسته اند چنين بناهاي عظيمي را برپا دارند؟ با چه دانشي توانسته اند، در آغاز تاريخ،سنگهاي عظيمي را از فاصله نزديك به هزاركيلومتر به پاي اهرام بياورند و پاره اي از آنها را كه چندين تن وزن دارد،تا 150 متر از سطح زمين بالا بياورند و كار بگذارند؟ چگونه توانسته اند يكصد هزار بنده اي را كه در اين كار شركت داشتند در مدت بيست سالي كه براي ساخت اهرام صرف شد، مزد يا لااقل خوراك بدهند؟هرودوت نوشته هايي را كه بر روي يكي از اهرام بود خوانده و براي ما نقل كرده است كه مطابق آن معلوم مي شود كارگران آن اهرام چه اندازه تربچه و سير و پياز مصرف كرده اند،توگويي چنان بوده است كه اين گونه مسائل نيز از چيزهايي بوده است كه بايد حالت جاوداني پيدا كند. با وجود اطلاع يافتن بر اين جزئيات،هنگامي كه از اين نقطه دور مي شويم چندان شاد نيستيم[1]؛ اين از آن جهت است كه در اين ضخامت و عظمت بنا نوعي توحش اوليه و اگر دوستر داريد توحش زمان جديد، را ملاحظه مي كنيم. حافظه و خيال بيننده است كه چون با تاريخ در هم مي آميزد براي اين بناها آن اندازه عظمت قايل مي شود؛ اين بناها، به خودي خود،دليلي بر غرور باطل و مسخره آميز است،چه هريك گوري است كه با آن مي خواسته اند براي مردگان زندگي جاويد فراهم آورند. شايد عكسبرداري در مبالغه اي كه نسبت به عظمت اهرام شده بي تاثير نباشد، چه در عكس همه چيز جز پليدي ها منعكس مي شود و منظره اي از زمين و آسمان كه در عكس مي آيد بر عظمت كار آدمي مي افزايد، به نظر من غروب آفتاب در جيزه بسيار باشكوهتر از اهرام است.

(تاريخ تمدن ويل دورانت،مشرق زمين گاهواره تمدن،ج1،صص168،169)


[1] . عزيزاني كه جزوه كوچك از مرحوم دكتر شريعتي به نام"آري اينچنين بود برادر"را نخوانده اند حتما آنرا بخوانند يا فيلم آن را ببينند.

گنجينه‌اي از تلمود...

سلامي چو بوي خوش آشنايي....

چند وقت پيش قول داده بودم كه قسمت‌هايي از كتاب گنجينه‌اي از تلمود رو در وبلاگ بنويسم. اينك چند بخش كوچك از اين كتاب:

ازدواج و طلاق نزد يهوديان
ازدواج و تشكيل خانواده يك فريضه‌ي ديني خطير به شمار مي‌آيد. اين نخستين فرماني بود كه خداوند به آدم ابوالبشر داد(سفرپيدايش، 1:28). وتلمود به آن اهميت بسيار مي‌دهد و درباره‌ي اجراي آن تاكيد فراوان مي‌كند.«هركس كه زن ندارد، از شادماني و از بركت و از نيكي محروم است.»(يواموت، 62ب). «هر كس كه زن ندارد، يك آدم كامل به تمام معني نيست. چنانكه گفته شده است:«(خداوند) آنها را نر و ماده آفريد و ايشان را بركت داد و نامشان را آدم نهاد»(سفر پيدايش،5:2)(يواموت،63 الف). همسر انسان خانه‌ي او محسوب مي‌شود و از اين رو است كه گفته‌اند:«خانه‌ي انسان زوجه‌ي اوست»(ميشنا يوما،1:1). و«ربي‌يوسه گفته است: هرگز زوجه‌ام را«زنم» نناميده‌ام. بلكه همواره او را«خانه‌ام» خوانده‌ام».(شبات،118 ب).

به انسان سفارش شده است كه زود ازدواج كند، وبراي مردان هجده سالگي را سن مناسب جهت زناشويي دانسته‌اند(ميشنا آووت، 5 : 24). «هنگامي كه هنوز دستت روي گردن پسرت است[1] يعني از شانزده سالگي تا بيست و دو سالگي، و يا بنا به يك عقيده‌ي ديگر از هجده سالگي تا بيست و چهار سالگي، براي او زن بگير»(قيدوشن، 30 الف)

.... چنين تاكيد شده است كه پدر موظف است دختر خود را هر چه زودتر به شوهر دهد. اين آيه:«دختر خود را بي‌عصمت مساز و او را به فاحشگي وامدار»(سفر لاويان، 19 : 29) درباره‌ي شخصي گفته شده است كه«در شوهر دادن دختر خود اهمال مي‌ورزد، و مي‌گذارد كه او بزرگسال شود و در حال تجرد باقي بماند.»(سنهدرين، 76 الف). در آن ادوار عقيده داشتند كه وقتي دختر به سن دوازده سال و نيم مي‌رسد ديگر موقع ازدواج اوست، هرچند كه فقط در پايان دوازده سالگي است كه او بالغ محسوب مي‌شود.[2]
.... بر طبق قانون تلمود، اگر زن و شوهري بخواهند از يكديگر جدا شوند،‌اشكالي در ميان نيست.«زن بد براي شوهر مانند جذام است. علاجش چيست؟ او را طلاق دهد و از جذام شفا يابد»(يواموت، 63 ب). و حتي نيز گفته شده است:«مردي كه همسرش بد است، وظيفه‌ي ديني اوست كه وي را طلاق گويد».(مأخذ فوق).

(ص 180 و 185)

اندرز
يك اندرز حكيمانه‌ي چنين مي‌گويد:«انسان نبايد به كودكي قول بدهد كه چيزي را به او خواهد داد و به قول خود وفا نكند. زيرا او بدين وسيله دروغ گفتن را به كودك مي‌آموزد»(سوكا، 46 ب) و چون كودكان تمايل دارند، آنچه را در خانه شنيده‌اند تكرار كنند، از اين رو اين ضرب‌المثل والدين را بر حذر مي‌دارد كه در سخن گفتن مقابل خردسالان بسيار محتاط باشند«سخن كودك در كوچه و بازار، تكرار گفته‌ي پدر و مادر است.»(سوكا، 56 ب).

(ص 191)

احترام به والدين
احترام به والدين بايد بعد از مرگ ايشان نيز ادامه يابد.«انسان بايد نسبت به پدر(ومادر) خود، چه در هنگام حيات و چه پس از مرگ اداي احترام كند. اگر بعد از مرگ پدر موقعيتي پيش آيد كه لازم شود پسر از او نقل قول كند، وي نبايد بگويد:«پدرم اين طور گفته است»، بلكه بايد چنين بگويد:«پدرم و استادم كه اي كاش من كفاره‌ي مرگ او بشوم[3] چنين فرموده است.» اين روش مربوط به دوازده ماه اول پس از مرگ پدر است. بعد از سپري شدن اين مدت، هرگاه كه نام پدر را مي‌برد، بايد اين كلمات را بر زبان آورد:«يادش براي حيات جاويدان جهان آينده به خير باشد»(قيدوشين، 31 ب)

 در پايان به دوستان عزيز سفارش مي‌كنم كه اگر فرصتي دست داد؛ كتاب «تاثير اسراييليات بر تفسير قرآن» رو حتما مطالعه نماييد.



[1] . يعني تا هنگامي كه او در اختيار تو است و حرف تو را اطاعت مي‌كند.

[2] . پسر در پايان سيزده سالگي به سن بلوغ مي‌رسد. و موظف به اجراي فرامين تورات مي‌شود. يادآوري مي‌شود كه در كتاب شناخت استان اصفهان نگارش ايرج افشار ص 436 ضمن باورهاي كليميان آمده است كه: ازدواج براي مردان، در 18 سالگي و براي دختران، در 14 سالگي واجب است.

[3] . يعني آنكه:‌ رنج‌هايي كه او بايد براي كفاره‌ي گناهانش در آن دنيا متحمل گردد، نصيب من شود. اشخاص عادي گناهانشان طي مدت دوازده ماه كه از مرگشان بگذرد كفاره مي‌شود. از اين رو است كه بايد پس از گذشتن دوازده ماه از مرگ پدر، جمله‌ي اولي را عوض كرد و جمله‌ي دومي را گفت. چون در غير اين صورت ممكن است چنين نتيجه گرفته شود كه شخص متوفي فرد بسيار گناهكاري بوده است و دوران كفاره‌ي گناهان او از دوران عادي يعني از دوازده ماه بيشتر است.