گمگشته...
به نام حضرت دوست
مدتهاست که در پیچ و خم دردسرهای اداری گم شدم هم خودم هم افکارم هم روحم هم جسمم ...
تا وقتی مسئولیت کاری رو قبول نکردی راحتی اما از اون به بعد دیگه اسیر و دست بستهی تعهدی هستی که ایجاد نمودی. همیشه هم می گن وای به حال جملهی بعد از اما !!!
روز جمعه تو اتوبان تهران رانندگی میکردم که چند تا پیامک اومد روی گوشیم. یکی از بچه های قدیمی جمع حافظشناسی بود. درد دلی کرده بود از بدعهدی ایام و شکستن عهدی که فکر میکرد میتونه زندگیش رو بر اساس اون عهد پایهگذاری کنه...
راستش رو بخواهید وضع فرهنگی و ارتباطی تو جامعه امروز ما حال و روز خوشی نداره. تو دورهای که ما جوون بودیم و زندگی میکردیم خیلی از معیارها با امروز متفاوت بود.
یادش بخیر من میرزا بنویس محله بودم اکثر متن نامههای بچهها رو من مینوشتم. نوشتن یه نامه چند روز طول میکشید کلی بالا پایین میشد بعدش هم یکماه طول میکشید تا این نامه با هزار بدبختی به مقصد برسه.
ارتباطات بیشتر به قصد ازدواج و تشکیل خانواده بود. در اکثر مواقع هم این اتفاق میافتاد. این دعواهای امروزی کمتر بود. نمیگم خبری از هوس نبود (که این یکی جزء لاینفک وجود آدمی است) هوس بود ولی بیحرمتیها و .... که امروز رواج زیادی یافته، نبود. کلمه دوست داشتن و عشق بار معنایی زیادی داشت. اعتبار داشت. دلهای آدمها تک سرنشین بود...
یه چیز میگم ایشاالله دلخور نشین قربون اون دلای تک سرنشین
دو نفر که از هم جدا میشدند تا مدتها نمیشد باهاشون صحبت کرد. سراغشون رو که میگرفتی یه گوشهای کز کرده بودند و به خراشی که روی دل و روحشون افتاده فکر میکردند.
«پیام داده میگه دو سال به پایش صبر کردم حرمتش رو نگه داشتم همه جور به پاش ایستادم بعد از این دو سال بهم میگه ما به درد هم نمیخوریم. با تمام سختیها قبول کردم رهاش کردم دو روز بعد دیدم با یکی از دوستای خودم رابطه برقرار کرده!!!»
چیزی نتونستم جوابش رو بدم فقط راهنماییش کردم بره پیش یکی از رفقا که دفتر مشاوره داره گفتم شاید اون بتونه یکم کمکش کنه.
حکایت فرهنگ ما شده حکایت مجنون و ناقهاش. میگن مجنون از محل خودشون سوار بر شتر شد و حرکت کرد طرف طرف منزل لیلی در راه وقتی مجنون از خودش بیخود میشد ناقهاش که بچهای در محلهی مجنون داشت از فرصت بیهوشی مجنون استفاده میکرد و برمیگشت به سمت محله خود مجنون. وقتی مجنون دوباره به هوش میاومد راه ناقه رو برمیگردوند طرف منزل لیلی. مجنون و ناقهاش مدتها تو بیابون سرگردان بودند گاهی به سمت محلهی مجنون و گاهی به سمت منزل لیلی....
فرهنگ ما مدتهاست که در بیابان سرگردان مونده. از یک طرف خودمون رو متعهد کردهایم به یک سری آداب و اصول و عقاید که به اونها عادت کردیم از طرف دیگه با هجوم فرهنگ بیگانه خودمون رو سپردیم به دست تندباد خانمان برانداز این سیل بیبنیاد...
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من!