مرغ روح و قفس جسم

سلام و ادب و احترام

حتما همگی حکایت طوطی و بازرگان رو در مثنوی معنوی خوانده اید یا لااقل داستانش رو شنیده اید.

بد نیست بدونید غرض مولانا از بیان این قصه چنین بوده است که:
مرغ روح در قفس جسم اسیر است افتاده است و برای رهایی نیاز به مرگ قبل از مرگ دارد. تمثیل روح به مرغ در نزد اعراب و سایر اقوام سابقه دارد و تشبیه به طوطی به مناسبت رنگ سبز طوطی است که رنگ سبزه و بهار و رمز تجدید حیات طبیعت است و کنایه از حیات ابد، که روح بدان موصوف است و آن را ابدی خوانده اند.

درضمن بد نیست بدانید این داستان قبل از مولانا هم ظاهرا در اسرار نامه عطار آمده است.

ابتکار مرگ

مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است.
 
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵
هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند. و همچنین مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم. هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد. چرا که مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است. او افراد قدیمی را از صحنه پاک می کند تا راهی برای افراد جدید باز شود. در حال حاضر فرد جدید شما هستید٬ البته نه خیلی دور از زمان حال٬ شما به آن فرد قدیمی تبدیل شده و می بایست که از صحنه پاک شوید. متاسفم که انقدر دراماتیک صحبت کردم. اما این یک واقعیت است.
زمان شما محدود است٬ پس سعی نکنید زندگی فرد دیگری را انجام دهید. به دام عقاید متعصبانه نیافتید – چرا که زندگی کردن با نتایج عقاید دیگران است. نگذارید صدای ناهنجار نظرات دیگران صدای شما را از بین ببرد. و مهم تر از هر چیز دیگری٬ شجاعت آن را داشته باشید که دنبال آن چیزی که قلب و بینش تان می گوید بروید. آنها یک جورایی همیشه می دانند که شما به دنبال چه چیزی هستید. همه ی چیزهای دیگر در درجه دوم قرار دارند.

پیغام

امشب خیلی دلم گرفته بود...
دوباره رفتم سراغ اخوان ثالث
با این شعرش گفتم حالی عوض کنم

چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن

ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر

سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، ‌خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من

خدمت ارواح

در کتار تجربه دینی بشر می خواندم که کسی به کنفوسیوس حکیم گفت: چگونه به ارواح خدمت کنیم؟

گفت: شما هنوز نتوانسته اید به زندگان خدمت کنید، چگونه می توانید به ارواح خدمت کنید؟!!

 

بد نیست بدانید در آیین کنفوسیوس حکیم پنج رابطه خیلی اهمیت داشت:

نخست رابطه میان پدر و پسر

دوم رابطه میان برادر مهتر و کهتر

سوم رابطه میان مرد و همسرش

چهارم رابطه میان زبردستان و زیردستان

و پنجم رابطه میان حاکم و رعیت

اینچنین زندگی کن...

اینم یه بیت ناب دیگه از دریای خروشان حافظ:

چنان بزی که اگر خاک ره شوی، کس را                       غبار خاطری، از رهگذار ما نرسد

بندگی کن

نیست ممکن در میان خاص و عام                          از مقام بندگی برتر مقام

بندگی کن، بیش از این دعوی مجوی                      مرد حق شو عزت از عزی مجوی

گر به دعوی عزم این میدان کنی                            سردهی بر باد و ترک جان کنی

سر به دعوی بیش از این مفراز تو                          تا به رسوایی نمانی باز تو

نور شمع و خورشید تابان

این یک بیت رو توضیح نمی دم دوست دارم هر چی که خودتون ازش می فهمید رو برام بنویسید...

 

زهی نادان که او خورشید تابان                              به نور شمع جوید در بیابان

مغزهای پر و خالی

تفنگ های پر برای شلیک به مغزهای پر ساخته شده اند

و مغزهای خالی برای پرکردن این تفنگ ها...

 

 

سکوت

همیشه سکوت سرشار از نگفته هاست و

نگفته ها پربهاترین داشته ها....

 

چقدر خوب است این نعمت سکوت که اگر نبود ....

نگاهی به آیین عشای ربانی در مسیحیت

به آیین عشای ربانی[1] ،  شام خداوند[2] ، شکستن نان ، مجلس سپاسگزاری، و شراکت هم اطلاق شده است. این عمل نماد حلول و تجسد الهی قلمداد می¬شود. در اناجیل روایت شده است که عیسی (ع) در آخرین شب حیات خود که شب عید فِصح یهودیان بود به اتفاق شاگردان و به سنت کتاب مقدس شام دسته جمعی (شام آخر) را صرف کردند.[3]
ابتدا به اصل ماجرای عشای ربانی آنگونه که در کتاب مقدس آمده است می پردازیم و سپس به تحلیل آن می پردازیم :
پس در روز او‌ّل عید فطیر شاگردان نزد عیسی آمده گفتند: “كجا میخواهی فصح را آماده كنیم تا بخوری؟” گفت: “به شهر نزد فلان كس رفته بدو گویید: ”استاد میگوید وقت من نزدیك شد و فصح را در خانة تو با شاگردان خود صرف می‌نمایم. شاگردان چنانكه عیسی ایشانرا امر فرمود كردند و فصح را مهیا ساختند.
چون وقت شام رسید با آن دوازده بنشست. و وقتی كه ایشان غذا میخوردند او گفت: “هر آینه به شما میگویم كه یكی از شما مرا تسلیم میكند!” پس بغایت غمگین شده هر یك از ایشان به وی سخن آغاز كردند كه “ای سرور آیا من آنم؟”او در جواب گفت: “آنكه دست با من در قاب فرو برد همان كس مرا تسلیم نماید! هرآینه پسر انسان به همانطور كه دربارة او مكتوب است رحلت میكند. لیكن وای برآنكسی كه پسر انسان بدست او تسلیم شود! آن شخص را بهتر بودی كه تولّد نیافتی!”و یهودا كه تسلیم كنندة وی بود به جواب گفت: “ای استاد آیا من آنم؟” به وی گفت: “تو خود گفتی!”و چون ایشان غذا میخوردند عیسی نان را گرفته بركت داد و پاره كرده به شاگردان داد و گفت: “بگیرید و بخورید این است بدن من.”و پیاله را گرفته شكر نمود و بدیشان داده گفت: “همة شما از این بنوشید زیرا كه این است خون من در عهد جدید كه در راه بسیاری بجهت آمرزش گناهان ریخته میشود. اما به شما میگویم كه بعد از این از میوة مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی كه آنرا با شما در ملكوت پدر خود تازه آشامم.”[4]
عیسی بدیشان گفت: “من نان حیات هستم. كسی كه نزد من آید هرگز گرسنه نشود و هركه به من ایمان آرد هرگز تشنه نگردد.لیكن به شما گفتم كه مرا هم دیدید و ایمان نیاوردید.هر آنچه پدر به من عطا كند به جانب من آید و هركه به جانب من آید او را بیرون نخواهم نمود.زیرا از آسمان نزول كردم نه تا به ارادة خود عمل كنم بلكه به ارادة فرستندة خود.و ارادة پدری كه مرا فرستاد این است كه از آنچه به من عطا كرد چیزی تلف نكنم بلكه در روز بازپسین آنرا برخیزانم.و ارادة فرستندة من این است كه هركه پسر را دید و بدو ایمان آورد حیات جاودانی داشته باشد و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید.”
پس یهودیان دربارة او همهمه كردند زیرا گفته بود: “من هستم آن نانی كه از آسمان نازل شد.و گفتند: “آیا این عیسی پسر یوسف نیست كه ما پدر و مادر او را میشناسیم؟ پس چگونه میگوید از آسمان نازل شدم؟”عیسی در جواب ایشان گفت: “با یكدیگر همهمه مكنید.كسی نمیتواند نزد من آید مگر آنكه پدری كه مرا فرستاد او را جذب كند و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید. در انبیا مكتوب است كه همه از یَهُوَه تعلیم خواهند یافت. پس هركه از پدر شنید و تعلیم یافت نزد من می‌آید. نه اینكه كسی پدر را دیده باشد جز آن كسی كه از جانب خداست او پدر را دیده است. آمین آمین به شما میگویم هركه به من ایمان آرد حیات جاودانی دارد.من نان حیات هستم. پدران شما در بیابان من‌ّ را خوردند و مردند. این نانی است كه از آسمان نازل شد تا هركه از آن بخورد نمیرد.من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شد. اگر كسی از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و نانی كه من عطا میكنم جسم من است كه آنرا بجهت حیات جهان می‌بخشم.”
پس یهودیان با یكدیگر مخاصمه كرده میگفتند: “چگونه این شخص میتوان جسد خود را به ما دهد تا بخوریم؟”عیسی بدیشان گفت: “آمین آمین به شما میگویم اگر جسد پسر انسانرا نخورید و خون او را ننوشید در خود حیات ندارید.و هركه جسد مرا خورد و خون مرا نوشید حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم برخیزانید. زیرا كه جسد من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است.پس هركه جسد مرا می‌خور‌َد و خون مرا می‌نوشد در من می‌ماند و من در او.چنانكه پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم همچنین كسی كه مرا بخور‌َد او نیز به من زنده میشود. این است نانی كه از آسمان نازل شد نه همچنان كه پدران شما من‌ّ را خوردند و مردند بلكه هركه این نان را بخورد تا به ابد زنده مانَد.” این سخن را وقتیكه در كفرناحوم تعلیم میداد در كنیسه گفت.[5]
عشای ربانی در دید فرد مسیحی، تنها «یکی از اسرار هفتگانه » نیست، بلکه این عمل یکی از مسائل اساسی ایمان و شعائر عبادی مسیحیت است. مسیحیان هنگامی که در این مراسم شرکت می¬کنند، باور دارند که مسیح با جسم خود نزد آنان حاضر می¬شود. همچنین باورد دارند همان طور که عهد خدا با قوم یهود توسط خون قربانیها بر کوه سینا استوار گردید، به همان ترتیب عهد جدید بین خدا و بشریت به وسیله خون عیسی مسیح محکم و استوار شد.[6]
کلمه سرّ عبارت است از حادثه قابل مشاهده و محسوسی که ضمن آن، خدا فیض و نجات خود را عطا می کند، و به دیگر سخن، نشانه پیدایی است برای عمل ناپیدایی که خدای متعال به آن می پردازد.
از دیدگاه مسیحیان، کلیسا یا جامعه مسیحیت در جهان، نشانه چیزی است که خدا به وسیله عیسای انسان محقق ساخته و پیوسته آن را در راه انسانها محقق خواهد ساخت. کارهای غیر آشکار مسیح در زندگی کلیسایی به وسیله اسرار آشکار می¬شود، به دیگر سخن هنگامی که یک مسیحی در مراسم مربوط به یکی از اسرار شرکت می¬کند، ایمان دارد که با این عمل به ملاقات مسیح که از مرگ برخاسته و فیض خدای نجات بخش را به وی بخشیده می¬رود.[7]
این شام دسته جمعی در اناجیل به دو شکل توجیه می¬گردد. در اناجیل همگون عیسی به نشان همبستگی خویش با شاگردانش نانی را که در سفره بود پاره می¬کند و به شاگردان می¬دهد و می¬گوید: « این بدن من است که برای شما تسلیم می¬شود، این کار را به یادبود من انجام دهید».به همین ترتیب بعد از شام پیاله¬ای از شراب را به آنان می¬دهد و می¬گوید: « با خون خود که برای شما ریخته می¬شود پیمان تازه¬ای بستم و این نشان آن است.»[8] .[9]
در انجیل یوحنا این صفحه بازگو نمی¬شود، بلکه عیسی از شام فصح یک تعلیم مهم نتیجه گیری می¬کند. عیسی (ع) خود را نان حیات می¬نامد و می گوید: من نان حیات هستم.پدران شما در بیابان من‌ّ را خوردند و مردند.این نانی است كه از آسمان نازل شد تا هركه از آن بخورد نمیرد.من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شد. اگر كسی از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و نانی كه من عطا میكنم جسم من است كه آنرا بجهت حیات جهان می‌بخشم.”[10] بنابر این نتیجه روشن این کلام آن است که اگر از جسم عیسی که همان مایه حیات است نخورید فاقد حیات هستید
در انجام این مراسم کشیش قطعات کوچک نان مخصوصی را که قبلا با شراب (یاآب) تقدیس شده در بین مومنین تقسیم می¬کنند و با خواندن دعا، نان و شراب در بدن مسیحیان به گوشت و خون عیسی مبدل می-گردد و با او متحد می¬شوند.[11]
عقیده به حضور واقعی مسیح بتدریج رواج یافت. اولین بار که چنین مطلبی به صورت یک قاعده رسمی ارائه شد در شورای نیقیه به سال 787 بود. در 855 میلادی، رهبانی فرانسوی از فرقه بندیکتیان به نام راترامنوس تعلیم داد که نان و شراب از لحاظ معنوی جسم و خون عیسی محسوب می¬شد، نه از نظر مادی. در حدود سال 1045، برانژه، شماس اعظم کلیسای تور، در واقعیت موضوع قلب ماهیت شک نمود؛ به همین سبب، وی را تکفیر کردند و لانفرانک صدردیربک در طی نامه¬ای خطاب به وی عقیده مومنان درست ایمان را به این نحو بیان کرد
ما معتقدیم به جسم خاکی... در نتیجه قدرت آسمانی، که در خور وصف و وهم نیست... مبدل به جوهر جسم خداوند می¬شود، و حال آنکه ظاهر و پاره¬ای از مشخصات همان وجود خارجی از نظر غایب می¬ماند تا مردم از مشاهده آن جوارج عریان و خون آلود دچار هراس نشوند، و مومنان به ثمرات کاملتر ایمان نایل آیند، در عین حال جسم خداوند دست نخورده، تمام و کمال، بدون آلودگی یا جراحتی در آسمان است.
این عقیده را چهارمین شورای لاتران (1215) به عنوان یکی از مهمترین اصول دین اعلام کرد، و شورای ترانت به تاریخ 1560 افزود که هر ذره ای از نان مقدس، هر قدر هم کوچک باشد، حاوی تمام جسم، خون و روح عیسی است. به این نحو، یکی از کهنسالترین رسوم دین اقوام بدوی (که عبارت از خوردن خدا باشد) امروزه در جوامع متمدن اروپایی و آمریکایی شیوع دارد و مورد احترام عده زیادی از مردمان است.[12]
لوتریها تعلیم می¬دهند که مسیح «درون و همراه و تحت» این عناصر حاضر است، ولی با عقیده تبدل جوهر موافق نیستند. پیروان کلیسای انگلستان نیز  معتقدند که مسیح در عشاء ربانی حضور دارد، ولی با همدیگر در چگونگی آن اختلاف دارند و از این لحاظ آنها مانند کلیساهای ارتدکس¬اند. بیشتر کلیساهای دیگر مسیحی معتقدند که نان و شراب نماد مسیح و مرگ فدایی اوست.[13]
هر یک از کلیساهای مسیحی در شعایر و آیین¬های عشای ربانی ابتکاراتی پدید آورده است، ولی دو عنصر اساسی در همه مراسم ثابت است: 1- خواندن دو یا سه مقطع از کتاب مقدس 2- خوردن قربانی مقدس هنگام تبرک نان و شراب. در این هنگام، پیشوای مراسم، سخنان عیسی در شام آخر را تلاوت می¬کند. در کلیسای کاتولیک و ارتدکس، جز اسقف و یا جانشین او یعنی کشیش، نمی¬تواند پیشوای مراسم باشد و علاوه بر خواندن کتاب مقدس و خوردن قربانی، همخوانی و دعای توسل و شکر، همراه با موعظه و مصافحه نیز انجام می¬شود. بسیاری از پرتستان ها عشای ربانی را بسیار مهم میشمارند، به طوری که می¬گویند باید برای اجرای درست و کامل آن مراسم کاملا آماده شد و به همین دلیل، آن را تنها در برخی از مناسبت ها برگزار می¬کنند. ارتدوکس¬ها مراسم عشای ربانی را در روزهای یکشنبه و اعیاد برگزار می¬کنند، ولی کاتولیک¬ها می¬گویند عشای ربانی قلب عبادت روزانه است و به همین دلیل آن مراسم را هر روز برپا می-دارند.[14]
هزار معجزه به نام مقدس نسبت دادند و مدعی شدند که شر اهریمنان را دفع می کند، علاج امراض است، مانع از بروز حریق می¬شود، و با مسدود کردن حلقوم دروغگویان آنها را رسوا می¬سازد. هر مسیحی مکلف بود که اقلا سالی یک بار در مراسم قداس شرکت جوید، و اولین بار که جوان مسیحی مبادرت به چنین امری می¬کرد، مراسم با ابهت و تشریفات خاص برگزار می¬شد.[15]
شیوه اجرای مراسم عشاء ربانی نیز از کلیسائی تا کلیسایی دیگر و همچنین در درون یک کلیسا، از اجتماع تا اجتماع دیگر بسیار متفاوت است. در یک طرف طیف، مراسم عشاء ربانی آنگونه که پاپ در شب عید کریسمس در رم برگزار می¬کند و غالبا از تلویزیون در سراسر جهان پخش می¬شود، دیده می¬شود. این یک مراسم با شکوه، اشرافی و رنگارنگ است. مراسمی که در آن نان و شراب تقدیس می¬شود، با ابهت و مفصل است.  اما حتی مراسم عشاء ربانی پاپی هم در اصل یک مراسم شام مقدس است. در مقابل می¬توان افرادی را تصور کرد که اطراف یک میز ناهموار جمع شده¬اند و قرص نان خشنی را دست به دست می-گردانند  از یک لیوان مشترک به یادبود عیسی می¬نوشند. با این حال در همه موارد عشائ ربانی حقایق نهفته یکسانی روشن می¬شود. مسیحیان حیات و مرگ عیسی را به یاد می¬آورند. به یاد می¬آورند که خداوند در حوادث معمولی زندگی، مانند خوردن و آشامیدن، حضور دارد.[16]
تقریباً همه مسیحیان اتفاق نظر دارند که دو سرّ اصلی عبارتند از تعمید و عشای ربانی. مسیحیان کاتولیک و ارتودکس پنج سرّ دیگر بر اینها می¬افزایند و مجموع اسرار را هفت عدد می¬دانند. فرقه¬های پروتستان در تعداد اسرار اختلاف دارند ولی اکثریت قاطع آنان دو سرّ اول یعنی تعمید و عَشای ربانی را قبول دارند. شمار اندکی از کلیساهای پروتستان، مانند «کویکرها» و «سپاه نجات» هیچ یک از اسرار را نمی¬پذیرند.[17]
 
--------------------------------------------------------------------------------
[1] -high mass
[2] -lords supper
زیبائی¬نژاد، محمد رضا، مسیحیت شناسی مقایسه¬ای، تهران، سروش، 1382ش، اول،[3] . 319
[4]. متی،17:26تا 29.
. [5]  یوحنا، 35:6-59
- [6]  میشل، توماس، حسین توفیقی(مترجم)، کلام مسیحی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377ش، اول، 96و97.
[7] . کلام مسیحی، پیشین، 91و 92.
[8] - متی، 26:26، مرقس، 22:14، لوقا 19:22
[9] - آشتیانی؛ جلال الدین، تحقیقی در دین مسیح، تهران، نشر نگارش، 1386ش، اول، 377.
[10] - یوحنا: 48:6تا 51.
[11] - تحقیقی در دین مسیح، پیشین، 377.
[12] . تاریخ تمدن، ویل دورانت، عصر ایمان(بخش دوم)، 995و 996.
[13] - کاکس، هاروی، عبدالرحیم سلیمانی اردستانی(ترجمه)، مسیحیت، قم، مرکز مطالعا و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1378ش، اول، 114.
[14] - مسیحیت شناسی مقایسه¬ای، پیشین، 321
[15] . تاریخ تمدن، ویل دورانت، عصرایمان(بخش دوم)،995.
[16] - مسیحیت، کاکس، پیشین، 114و115.
[17] . کلام مسیحی، پیشین، 92.

(مقاله از اینترنت گرفته شده است)

واقعا منطق چیست؟!!

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

استاد کمی فکر کرد و جواب داد :

گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدرآن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه!
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.
و باز پرسید :خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه!
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد وکثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو!
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق!
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!

خدا را شکر...


I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house,
because it means that I am alive


خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم، این یعنی من هنوز زنده ام


I am thankful for being sick once in a while,
because it reminds me that I am healthy most of the time


خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار میشوم، این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم


I am thankful for the husband who snoser all night,
because that means he is healthy and alive at home asleep with me

خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر همسرم را می شنوم
این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است


I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes,
because that means she is at home not on the street

خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است
این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند


I am thankful for the taxes that I pay, because it means that I am employed

خدا را شکر که مالیات می پردازم، این یعنی شغل و درآمدی دارم و بیکارنیستم


I am thankful for the clothes that a fit a little too snag,
because it means I have enough to eat

خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم


I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day,
because it means I have been capable of working hard

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم، این یعنی توان سختکار کردن را دارم


I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning,
because it means I have a home

خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم، این یعنی من خانه ای دارم


I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot,
because it means I am capable of walking
and that I have been blessed with transportation

خدا را شکرکه در جایی دور جای پارک پیدا کردم
این یعنی هم توان راه رفتن دارم
و هم اتومبیلی برای سوار شدن


I am thankful for the noise I have to bear from neighbors,
because it means that I can hear

خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم، این یعنی من توانایی شنیدن دارم


I am thankful for the pile of laundry and ironing,
because it means I have clothes to wear

خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم، این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم


I am thankful for the becoming broke on shopping for new year,
because it means I have beloved ones to buy gifts for them

خدا را شکرکه خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند
این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم


Thanks God... Thanks God... Thanks God

خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر

نامـه بـدون نقطـه

نوشته زیر نامه‌ای است از طرف فردی به نام میـرزا محمـد الویـری که در زمان ناصرالدیـن شـاه رعیتـی بـوده، به  احمدخـان امیرحسینـی سیـف الممالـک فرمانـده فـوج قاهـر خلـج ، که شـروع تا خاتمـه نامـه تمـام از حـروف بـی‌نقطـه الفبـای فارسی انتخاب و در نوع خود از شاهکارهـای ادب زبـان پارسـی به شمار می‌آید.انگیزه نامـه و موضـوع آن قلت درآمد و کثرت عائله و تنگی معیشت بوده است.

سر سلسله امرا را كردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه ای در كلك و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر.

ملك الملوك كلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در كل ممالك محروسه اسم و رسم دارم. درهرعلم معلم و در هراصل موسسم.

در كلك عماد دومم درعالم، درعلم وحكم مسلم كل امم سرسلسله اهل كمالم اما كوطالع كامكار و كو مرد كرم؟

دلمرده آلام دهرم. كوه كوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علي الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس كه مداح که گردم و كرا واسطه كار آرم كه مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد. مكرر داد كمال دادم و در هر مورد مدح معركه ها كردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مكالمه و كررا سامعه و كور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محك ادراك آورده احساس مس كردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام كالحمار محمود و مسرور ... لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال كه كارهاي همه عكس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد كل معركه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد. عالم و عام لام و كرام، صالح و طالح، صادر و وارد، كودك و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هر كس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و كاك، سركه و ساك، كره و عسل، سمك و حمل، گرمك و كاهو، دلمه و كوكو، امرود و آلو، الي كلم كدو، همه در راه، مكر دعاگو كه در كل محرومم و در حكم كاالمعدوم. اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر كرم سر كار اعلي كه سرالولد و سرالوالد در او طلوع كرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و كامها روا گردد.

له طول عمر كطول المطر سواء له الدرهم، و كه المدر دهد مرد را كام دل كردگار همه عمر آسوده و كامكار دل آرا همه كار و كردار او ملك در سما مادح كار او طول الله عمره و دمره حاسده، هلك اعدانه، اعطه ماله، اصلح احواله و اسعد اولاده مدام السماء

استجابت دعاااا

من معمولا تو این وبلاگ قصدم اینه که هیچ نظری رو نمایش ندم.
اما این نظر استثناست. امروز صاحب وبلاگ حلقه نیایش گذاشته. خواسته که سری دوباره به اونجا بزنیم. یادمون نره که کسانی هستند که حتما باید در حقشون دعا کرد...

یه خاطره کوچیک بگم و بعد هم پیام این دوست عزیز رو با هم مرور کنیم...
یادم هست همیشه استادای عرفان بهم می گفتند که فلانی یادت باشه هر وقت در حق کسی دعا کنی اول اون دعا در حق خودت مستجاب می شه... حرفهاشون همیشه در و گوهر بود ولی هیچ وقت درست نمی فهمیدم... تا اینکه یه روز یکی از پسرهام رو بردم دکتر خیلی نگرانش بودم. قبل از اون چند تا دکتر دیگه تایید کرده بودند که بیماری سختی داره. اون روز حال و هوای سختی داشتم چنان التهابی داشتم که گفتنی نیست... اولین مریض دکتر بودیم. همین که وارد اتاق معاینه شدیم یه خانمی سراسیمه اومد تو از ما اجازه گرفت که اون زودتر مطلبش رو با دکتر در میون بذاره قبول کردیم و اون خانم گفت: آقای دکتر پدرشوهرم که قبلا آوردیمش اینجا امروز حالش خوب نیست و.... یه لحظه دلم برای اون خانم سوخت رفتم تو حال و هوای دعا و شاید تو اون لحظه مستقیم وصل شدم به خدا... از ته دل برای مریضش دعا کردم... پسرم یادم رفته بود انگار همه وجودم شده بود تمنای شفای مریضش...
دکتر بهش توصیه کرد و اون خانم رفت. تازه فهمیدم که برای چی اونجا هستم. دکتر شروع کرد به معاینه کردن بعد از چند لحظه گفت: آقا این پسر شما که هیچ مشکلی نداره... همسرم گفت: ولی آقای دکتر چند روز قبل رفتیم دکتر و همه گفتن که این مشکل هست... دکتر دوباره معاینه کرد و گفت: شکر خدا هیچ مشکلی نیست...

اشک تو چشمام جمع شده بود تو راه که می اومدم حال وهوای خاصی داشتم. نمی تونستم حرف بزنم. تازه اونجا فهمیدم که اگر در حق کسی از ته دل دعا کنی خدا اون دعا رو اول برای تو مستجاب می کنه...
شک نداشتم که پسر من در اون لحظه شفا گرفت... مهم نیست که اونهایی که این مطلب رو می خونن بهش اعتقاد دارن یا نه!!! مهم نیست دیگران چی نظر بدهند... ولی من این رو با تمام وجودم حس کردم. که کافیه یه قدم در راه نیاز دیگران برداری حتما در لحظه تمام هستی برای تو قدمی بلندتر برخواهد داشت....

این هم نظری که دوست عزیزمون گذاشته:

سلام برادر .

امیدوارم که زیر سایه امن الهی ، شاد و خرم باشید .

اگر ممکنه باز هم به ما سر بزنید و تو حلقه دعامون آمین بگید .
انار کوچولومون حالش اصلا خوب نیست ...
از کنار حاجت دل سارا ، ما دو نفر ، مریم بانو ، مرمر ، پروین ، غزل ، م ر ی م ، آرمیتی ، کهکشان ، کبری ، زهرا ، مجتبی ، معصومه هم ساده نگذرید .
................
منتظرتونیم ...

از همه دوستای عزیزم تقاضا دارم برای هر کدوم از این فرشته ها که می تونن دعا کنن. این دعا وقت زیادی از ما نمی گیره. پس باز هم سری به اونجا بزنیم و برای همه از اعماق جانمان دعا کنیم...

http://benediction-loop.blogfa.com/

اینم آدرس وبلاگ حلقه نیایش

از وجودم قدر نام و نشان هست که هست

امروز دلم هوای حافظ رو کرد. یه غزل ناب از دیوان خواجه برات انتخاب کردم. مضامین غزل بسیار عالی است. شاید از غزل های ناب فارسی باشه... کاش فرصتی بود و می شد درباره اش کمی صحبت کرد...

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست               منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری                              سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب                    خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی                        سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند                       با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده برنجم ور نی                       بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش                    غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز                     ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو روباه شود                            آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست                   زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست            ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است             در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

پولس (معمار مسیحیت)

خیلی دوست داشتم خودم وقت می کردم و مطلب مفصلی درباره «پولس» می نوشتم. ولی متاسفانه این روزها تو شلوغی کار میسر نشد. به همین خاطر از منابع اینترنتی استفاده کردم و بخشی از زندگی ایشان را آوردم. با توجه به اینکه پولس بعنوان معمار مسیحیت شناخته می شود بد نیست دوستانی که میخواهند درباره مسیحیت تحقیق کنند حتما به اطلاعاتی درباره پولس بزنند....

 از رسولان و مبلغان مسیحیت و بنیانگذار الهیات و خداشناسی این آئین بود؛ برخلاف حواریون، پولس هرگز با عیسی دیدار مستقیم نداشته است؛ با این حال این پولس بود که مسیحیت را از یهودیت جدا ساخت، همچون دینی جداگانه. در کتاب اعمال رسولان، پولس پیشوای نصاری (Gentiles) و حواریون پیشوای مسیحیان خوانده شده اند.

 زندگی پولس - در انجیل گاهی «سولس» هم نامیده شده - در شهر طرسوس در کیلیکا، در حدود سال دهم میلادی، در خانواده‌ای فریسی زاده شد. وی پس از کارمندی روم نام یونانی پولس(که به معنی کوچک است) را به جای نام عبری شائول برگزید. پولس، زبان یونانی و رومی را آموخت و با نوشته‌های شناخته شده ادبیات باستانی یونان آشنا شد؛ وی حرفه چادردوزی را آموخته بود و چندین سفر نیز به اورشلیم داشت. وی در اورشلیم، از گملیئل بن هیلل علوم دینی و تلمود را آموخت. او نخست به نام آئین یهود به مبارزه با مسیحیت پرداخت و در اورشلیم بسیاری از مسیحیان را کشت.

بنا به روایت «انجیل» در یکی از سفرهایی وی، در مسیر جاده دمشق، شبانگاه شخص «عیسای مسیح» بر وی ظاهر شد. «مسیح» او را به نام عبری اش خطاب نمود و این جمله را به وی گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می رسانی؟» در ادامه «مسیح» شخصاً به او ماموریت داد تا سفیر خداوند برای غیر یهودیان باشد. «مسیح» همچنان به او گفت که بینایی اش را از دست خواهد داد و به او شخصی در مقصد راهش - دمشق - معرفی نمود تا بنزدش برود. پولس، شگفتزده از این اتفاق فرا طبیعی و در نابینایی کامل به آن شهر و ملاقات آن شخص - مردی به نام «حنانیا» - می رود و سپس بینایی اش را باز می یابد.

بدین ترتیب، پولس آئین یهود را کنار گذاشت و به مسیحیت گروید. یهودیان، فرماندار دمشق را به دستگیری پولس واداشتند. بنا به روایت مسیحی، پولس در میان سبدی از فراز دیوارهای شهر گذشت. پولس، چندی به عربستان رفت و به نام مسیح به سخنوری پرداخت. برنابا، دست موافقت به او داد و کلیسای اورشلیم را ترغیب کرد تا بشارت عیسوی را ابلاغ کند. برنابا، همچنین، برای اداره کلیسای انطاکیه از او یاری جست. بر اساس کتاب اعمال رسولان، پولس یک سفر تبلیغی به اورشلیم نیز داشته است.ولی اندکی پس از آن عازم سومین سفر تبلیغی خویش شد، از مسیحیان در انطاکیه و آسیای صغیر بازدید کرد، دو سال را در افسس گذرانید، چند ماه را در فیلیپی، تسالونیکا، و بیریه تأسیس کرده بود گذرانید. او به سئوالات شرعی مسیحیان جواب می داد، نامه هایی که از او امروزه در دست است، حاکی از این موضوع می باشد. قرنها بعد کنستانتین امپراتور روم، مسیحیت معتقد به عقاید پولس را به عنوان دین رسمی روم اعلام نمود.

برنابا و پولس در انجیلی که به برنابا منتسب می کنند و در مسیحیت رسمی امروزی (دوره مسیحیت بعد از کنستانتین) فاقد ارزش است، گفته شده است:

عده ای بشارت دادند به اینکه یسوع(حضرت عیسی) همان پسر خداست و در شماره ی ایشان پولس هم فریب خورد.

او در سال ۶۷ میلادی به دست رومیان مصلوب شد.

(منبع ویکی پدیا)

رسمیت یافتن مسیحیت

علی رغم سرکوب مسیحیان، در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم میلادی مسیحیت در قلمرو امپراطوری روم رواج کامل یافت و این باعث شد تا کنستانتین بعد از سال ها مبارزه با مسیحیان در سال 313 مسیحیت را آزاد اعلام کند. به این فرمان که علاوه بر آزاد کردن مسیحیت به پیروان این دین حق تبلیغ عقاید خود را می داد فرمان میلان می گویند.

ده سال بعد از این فرمان، کنستانتین آیین مسیحیت را می پذیرد و در سال 330 اولین شهر مسیحی به نام قسطنطنیه به دست وی بنا نهاده می شود.

واقعه مهم در عصر کنستانین تشکیل شورایی در منطقه نیقیه است. در این شورا اعتقاد نامه ای تنظیم گردید که اصول اعتقادی مسیحیان را به شکل رسمی بیان می کند و به عهدنامه نیقیه معروف است. همچنین در این شورا ترکیب کتاب مقدس به گونه ای که امروزه مورد تایید مسیحیان است تصویب شد.

بد نیست بدانید در تاریخ از بیش از 50 انجیل گزارش شده است که از میان آنها چهار انجیل مورد قبول مسیحیان است. سه انجیل متی، مرقس و لوقا که از جهت شکل و محتوی شباهت بیشتری با هم دارند و احتمالا منبع واحدی داشته اند و در حدود سال 70 میلادی نوشته شده اند و به اناجیل همنوا معروف هستند. انجیل یوحنا حدود سی سال بعد از سه انجیل اول نوشته شده و با این عبارت معروف آغاز می شود: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود...» انجیل یوحنا جنبه روایی و تاریخی صرف ندارد و حالت عرفانی، معنوی و تمثیلی، آن را از بقیه انجیل ها ممتاز می کند و به همین سبب در تفکر مسیحی از جهت عقیدتی و فلسفی اهمیت بیشتری دارد.

ضمن تبریک سال نو میلادی به تمامی مسیحیان گرامی، اگر فرصتی بود حتما در این ایام کمی هم درباره پولس مطلب خواهم نوشت...

قدرت زبان

قابل توجه کارشناسان زبان و گویش های محلی.....
فقط یک اصفهانی میتواند یک جمله با 20 فعل بسازد:

داشتم می رفتم برم دیدم گرفت نشست گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد دیدم میگد نیمیخوام بیام بذار برم بیگیرم بخوابم

آسوری های ایران

در اواخر سده پنجم میلادی، مسیحیان ایران راه تازه­ای در پیش می­گیرند، و آن پیروی از نسطوریوس است. او در 428 میلادی .اسقف بزرگ قسطنطنیه بود و پیروانش را نسطوری می­خواندند. نسطوریان معتقد بودند که نباید تن زمینی برای عیسی قایل شد، چه این امر، شخصیت مینویی و آسمانی او را خدشه دار می­کند.

در 431 میلادی، شورای کلیسایی کل مسیحیان در شهر افه سوس تشکیل شد. در این شورا، نظریه­ی نسطوریوس را رد می­کنند و او را به انطاکیه می­فرستند، آنگاه شغلش  را از او باز می­ستانند و به لیبی تبعید می­کنند. اما نسطوریوس از نظرش برنمی­گردد و در پایان زندگی، کتابی در دفاع از نظریه­ی خود تالیف می­کند. دشمن اصلی او، سیریل، اسقف اسکندریه، بود که او را محکوم کرد.

مسیحیان آسیای صغیر و سوریه محکومیت نسطوریوس را نمی­پذیرند و از کلیسای اصلی جدا می­شوند. در 451 میلادی شواریی تشکیل می­دهند و استقلال کلیسای نسطوری را اعلام می­کند.

مسیحیان ایران نیز به کلیسای نسطوری می­پیوندند. به این ترتیب، اسقف­های مسیحی نسطوری حق ازدواج می­یابند و به زهد و ریاضت چندان بهایی نمی­دهند. کلیسای نسطوری در ایران هنوز باقی است و امروز حدود صدهزار پیرو دارد. گرایش نسطوری و آراء نسطوریوس با مذاق زردشتیان، در مقایسه با مسیحیان، چندان هماهنگ نیست.

در 486 میلادی. کشیشی به نام تئودر موپسوئستیا مسئول امور نظری نسطوریان ایران می­شود و کلیسای نسطوری به طور رسمی بین 497 و 502 میلادی. در ایران تاسیس می­گردد.

در دوره­­ی اسلامی، کلیسای نسطوری مورد قبول مسلمانان واقع می­شود و پنج منطقه­ی اسقفی پدید می­آید. نسطوریان در هند، چین و آسیای میانه نیز رشد می­کنند و در مغولستان از قدرتی بسیار برخوردارند.

در سده­ی 14 میلادی، در دوره­، تیموریان، رشد نسطوریان کم می­شود. در سده­ی 16 میلادی نسطوریانی که حد فاصل میان دریاچه­ی ارومیه و دریاچه­ی وان (ترکیه) می­زیستند، از فرقه­ی نسطوری دست می­کشند و به کلیسای کاتولیک روم می­پیوندند که به آنها لقب کلدانی می­دهند، و مسیحیان نسطوری بازمانده را اصطلاحا آسوری گویند. آسوریان ایران نه از قوم آشور که بازمانده­ی نسطوریان مسیحی ایرانی­اند.

(برگرفته از کتاب ادیان آسیایی نوشته زنده یاد مهرداد بهار)

پادشاه و کنیزک

در ادبیات عرفانی ما مثنوی معنوی جایگاه خاص خود را دارد. این کتاب حتی در نزد علمای دین اسلام جایگاه خاص دارد تا آنجا که بعضی از آنها مثنوی را با عنوان «تفسیر ملای رومی» خطاب می کردند. (البته بد نیست بدانید که بعضی از علما نیز به جنگ مثنوی رفتند و خواندن آن را خالی از اشکال نمی دانستند...)

یکی از حکایت های معروف مثنوی در دفتر اول، حکایت شاه و کنیزک است. خوب این حکایت را می توانید در مثنوی بخوانید. در اینجا نگاهی کوتاه به این حکایت داریم. (البته این مطلب برگرفته شده از کتاب (از نی نامه) می باشد...

حکایت کنیزک که شاه او را معشوق گرفت و او از عشق به زرگر آماده عشق شاه نبود  و لازم آمد تا زرگر از میان برخیزد تا کنیزک لایق عشق شاه گردد. رمزی از حال روح انسانی است که هر چند اشارت قرآنی «یحبهم و یحبونه» (مائده / 54) او را مورد عنایت و نظر حق  داشته است دلبستگی به دنیا که همانند عشق کنیزک به زرگر است او را از اینکه در خور عشق حق باشد مانع می آید و برای او نیز فدا کردن این عشق ناروا عشق به تعلقات حسی، ضرورت دارد تا اتصال او به محبوب واقعی ممکن گردد.

در این حکایت، کنیزک نماد روح، زرگر نماد تعلقات و زرق و برق عالم حسی است، طبیب الهی، حکم پیر را دارد که این تعلقات را در وجود سالک از بین می برد یا به مجرای درست می اندازد.

عاشقانه ای از سعدی(علیه الرحمه و الغفران)

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم                 نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم           شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد                دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی                   که من قرار ندارم که دیده از تو بپوش

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم                  که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب                که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم                     که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت           که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن            سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل                   و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

یادم رفت....

وقتی خدا دستهایش را روی چشمانم گذاشت

از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که یادم رفت

نامش را صدا کنم...

آب گل آلود

شنبه گذشته به دعوت استاد دکتر حسن آهنگران (از اساتید بنام هنر خوشنویسی) دعوت شدیم به نمایشگاه دریای عطش که ۵۵ تابلو نفیس خطاطی از این استاد بزرگوار از اشعار آیینی استاد صائم کاشانی بود که در کتابخانه و مرکز اسناد مجلس برگزار شد.

در کنار سخنرانی استاد اسلامی و این دو استاد بزرگوار، حقیر نیز صحبت کوتاهی با عنوان «هنر دینی شده و دین هنری شده» انجام دادم.

امروز استاد آهنگران جهت تشکر تشریف آورده بودند و یکی از کتاب های جدیدشون رو هدیه دادند. این کتاب با عنوان «بر زلف کرشمه» مجموعه ای از اشعار استاد صائم کاشانی است که ایشان در اوج زیبایی با دو خط نستعلیق و چلیپا این اشعار را نوشته اند.

و اینک چند رباعی  از همین کتاب:

خورشید منی، اگر چه گفتم ماهی            بر ملک دل شکسته من شاهی
تا آن که به روز عید بوسم رویت                 از آب گل آلود گرفتم ماهی...

 

ما و غزل و ترانه و دیگر هیچ                       یک محفل عاشقانه و دیگر هیچ
پرسند اگر بهشت موعود کجاست               گویم که کتابخانه و دیگر هیچ

هشدار رفیق با منافق نشوی                    بر اهل ریا و خدعه شایق نشوی
در محضر اهل حال و ارباب کمال                  لایق نشوی اگر که صادق نشوی

پیمان شکسته ات دلم آزرده است              بیچاره دلم که بی رخت افسرده است
داند دل من وفا نداری، اما                           دیگر چه کند؟ فریب مهرت خورده است

 

عاشقانه

چه سود گر بگویمت

که شام تا سحر نخفته ام

و یا اگر دمی به خواب رفته ام

تو را به خواب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو با خیال تو 

به می پناه برده ام

و نقش آن دو چشم قصه گو

به جام پر شراب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که دوریت

چو شعله های تند تب

به خرمن وجود من

شراره های درد میزند

و من درون آن زبانه ها

بنای این دل رمیده را

ز بن خراب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که بی تو کیستم و چیستم

که بحر پر خروش من تویی

و ساحل صبور و بی فغان منم

و من درون موجهای سرکشت

تمام هستی و وجود خویش را

چو یک حباب دیده ام

چه سود گر بگویمت

که من ز دوری تو هر نفس

چو شمع آب میشوم

و اشکهای گرم من

به دامن شب سیاه می چکد

و من میان قطره های چون بلور آن

محبت تو را چو نقش سرد آرزو

بروی آب دیده ام

چه سود گر بگویمت

تو را به خواب دیده ام

و یا که نقش روی تو

به جام پر شراب دیده ام

تو یک خیال دور بیش نیستی

و دست من به دامنت نمیرسد

تو غافلی و من تمام میشوم

و دیدگان پر ز راز من

هزار بار گفته با دلم

که من سراب دیده ام

.... که

من سراب دیده ام.

حلقه نیایش

امروز از تو وبلاگ اردوان اتفاقی رسیدم به یه وبلاگ.

کار خیلی قشنگی بود.

سعی کنید حتما به این وبلاگ سری بزنید.

http://benediction-loop.blogfa.com/

التماس دعا...

عشق مترسک

مترسک به گندم گفت:

مرا برای ترساندن آفریده اند

اما من تشنه عشق پرنده ای شدم

که سهمش از من تنها گرسنگی بود...