داستان مرد میلیونری که چشم درد داشت

 
در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.
پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.
به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد می دهد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.
او پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند .
همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند.
او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته ؟
مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :” بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته.”
مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.
برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی ، بلکه با تغییر چشم اندازت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.
تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش میباشد. آسان بیندیش راحت زندگی کن

دایره ای به وسعت زندگی

مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد.
پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود. نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمینخواری...
همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.
***
کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.
مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟
کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.
***
مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...
غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.
زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد. حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.
نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.
کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند...
لئوتولستو

سختـی هـا را آسـان بگیـريد

آنهایی که رانندگی تازه یاد گرفته اند را تازه دیده اید سفت و محکم به رل چسبیده اند ، سرشان را به شیشه نزدیک می کنند و با دقت و وسواس عجیبی به جلو زل می زنند.

به محض اینکه راننده کناری بوق می زند بلافاصله و بدون هیچ مکثی سریعأ به سمت دیگر فرار می کنند و وقتی مجبورند در موقعیت های سخت سریع واکنش نشان دهند در مقابل حجم بالای اطلاعاتی که باید پردازش کنند و به کار بگیرند قفل می کنند و وسط چهار راه ترمز می زننـد و بقیه را به زحمت می اندازند.

هیـچ کس حـق ندارد با راننده در ماشیـن صحبت کند او همه حواسش را به تـک تـک اتفاقاتـی که در جـاده می افتـد معطـوف کرده است.

این راننده ها معمولأ بعد از رانندگی از بس که به اعصاب و ذهن خود فشار آورده اند به ساعت ها استراحت نیاز دارند و هر وقت صحبت از رانندگی در جاده های پر پیچ و خم می شود مثل بچه ها وحشت می کنند و سعی می کنند در ساعات خلوت وارد جاده ها شوند.

همین راننـده های مبتـدی چنـد سـال که می گـذرد و به قولی حرفه ای می شوند بسیار آسوده و راحت موقـع رانندگـی به صندلـی تکیـه می دهند و بدون زل زدن به جلو نگاهشان را طـوری تنظیـم می کنند که هم زمان با دیدن جلو روی آینه های بغل و آینه های جلو اشـراف داشته باشند آنها واکنش شان بسیار سریع و به موقع است می توانند موقع رانندگی با بقیه صحبت کنند و حتی اگر مجبور باشند و با وجـود این که منع قانونی دارد چای بنوشند و صحبت کننـد.

جاده هـای پر پیـچ و خـم و جـاده های خلـوت برای آنـها فرقـی ندارد در شرایـط بحرانـی واکنش هـای درستـی از آنـها سر می زنـد.

اگـر در زندگـی تان بـا یـک عالمـه مشکـل و درگیـری رو بـه رو هستیـد

شایـد بـه خاطـر آن است کـه بـا دقت و تمـام توجـه بـه ایـن مشکـلات چسبیده اید!

کمـی کنـار برویـد.

و انـرژی و دقت کمتـری روی مشکـلات صـرف کنیـد.

آن موقـع می بینیـد.

کـه چـه قـدر راحـت مشکـلات یکـی پس از دیگـری رفـع می شونـد.

دو کاج

این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان

در کنار خطوط سیم پیام               خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران                  آن دو را چون دو دوست میدیدند

یکی از روز های سرد پاییزی         زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید          خم شدو روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا              خوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است       چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی           مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار          من کجا طاقت تورا دارم

بینوا راسپس تکانی داد               یار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد       برزمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط دید آن روز                 انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی          تا ببیند که عیب کار از چیست

سیمبانان پس از مرمت سیم       راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز          با تبر تکه تکه بشکستند

--------------------
و حال نسخه جدید این شعر زیبا

دو کاج از همان شاعر دوکاج

در كنار خطوط سیم پیام             خارج از ده دو كاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران                 آن دو را چون دو دوست می‌دیدند
روزی از روزهای پائیزی               زیر رگبار و تازیانه باد
یكی از كاج ها به خود لرزید         خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب در حال من تأمل كن
ریشه‌هایم ز خاك بیرون است      چند روزی مرا تحمل كن
كاج همسایه گفت با نرمی          دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی            ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسید             باد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم            کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت      دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد        ده ما نام یافت کاجستان

شاعر: محمد جواد محبت، همان شاعر دوکاج

فضیلت و گناه

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است.
و تنها یک گناه و آن جهل است.

حافظ سر(از یادداشت های پراکنده)

به نام خداوند جان و خرد

جامی به حافظ القاب کاشف الاسرار می دهد

لقب لسان الغیب لقبی بود که مردم ابتدا به دیوان حافظ دادند. فال زدن به دیوان حافظ از بعد از وفاتش شروع شده است.

بارزترین نشانه سبکی قرآن عدم تلائم و فقدان انسجام ظاهری آن است.

ساختمان غزل حافظ نیز دارای روساخت گسسته است که متاثر از اسلوب سبکی قرآن است و همین ویژگی است که به حافظ امکان بخشیده در یک غزل از مفاهیم و موضوعات متنوع و مختلفی سخن بگوید و غزل خویش را به منشوری تبدیل کند که با تغییر تابش نور درخششی دیگر گونه بیابد.

ویژگی بارز دیگر قرآن و حافظ این است که هر دو قابل تاویل هستند.

اما دو تفاوت عمده بین حافظ و قرآن این است که:

1 – قرآن سراپا وحی است درحالی که سخن حافظ زمینی است و بشری

2 – قرآن غث و سمین و فراز و فرود ندارد در حالی که شعر حافظ هم غزل بلند و استوار دارد و هم اشعاری متوسط و ضعیف

قرآن در هیات کتابی زبانی ادبی هنری اش از این نظر که قرائت های مختلف در طول تاریخ پذیرفته است همانند دیوان حافظ است ( خرمشاهی ، فرصت سبز حیات ص 87)

شاخص ترین ویژگی ای که هر متنی را قابل تاویل می کند رمزی بودن آن است.

رمز و سمبل چیست؟!

صراحت نداشت سمبل به یک چیز خاص «تعریف کلی رمز و سمبل»

یونگ: راه دستیابی و آشنایی با دنیای پیچیده و بی کران «ناخوداگاه» را «فهم» رمز می داند.

می گوید: سمبل معرف چیزی مبهم ناشناخته یا پنهان از ماست، بنابراین یک کلمه یا یک شکل وقتی سمبولیک تلقی می شود که به چیزی بیش از معنی آشکار و مستقیم خود دلالت کند.

تفاوت رمز و سمبل با نشانه

اگر ما بتوانیم از راه کد و قرارداد به معنای واژه یا تعبیری دست یابیم دیگر آن رمز نیست بلکه نشانه است و اگر مبنای شباهت با علاقه ای مشخص در میان باشد استعاره است.

باید توجه داشت که پایه ی اصلی آن چه رمز را می سازد وجوه شباهت گوناگون و وجه شبه های لغزان و غیر قراردادی است که نتوان سر راست و با قرینه مشخص به مشبه دست بیابیم.

و اما سر در قرآن:

بعضی آیات جزو محکمات هستند ولی بعضی آیات قران جزو متشابهات که اینها به تاویل می روند در انها سری نهفته است که هر کسی به فراخور حال و دید خود از آن سر چیزی برداشت می کند در اصل:

آیینه ی قرآن بسته به حال و مقام هر فرد چیزی را برای او ظاهر می کند که با ظهوری که برای دیگران رخ می دهد متفاوت است و حتی همین شخص ممکن است در حال و مقامی دیگر معنای دیگری برایش ظاهر شود . ولی نکته ی مهم این است که در هر حال این معنی باید از لفظ متبادر شده باشد و در آیینه ی لفظ دیده شود و لفظ به عنوان آیینه ، فانی در معنی باشد. (کتاب وحدت وجود ، ص535)

سر در شعر حافظ:

از بعضی از اشعار حافظ که بگذریم بیشتر اشعار او رمز آمیز است و به همین دلیل است که خوانندگان با زمینه های فکری و علایق و عقاید مختلف از آن برداشت های گوناگونی دارند.

هر متن مقدسی ویژگی رمزی بودن را خواه ناخواه دارد، زیرا بارزترین ویژگی متون مقدس رمز آلود بودن آنهاست.

هر متن مقدسی دارای چند لایه است که بر هم سوارند و هر کس به قدر فهم خود معنای لایه ای را درک می کند و اندازه ی این فهم و درک موقوف به میزان رازآموزی و راز آشنایی و درجه ی تکامل عقلانی و اخلاقی و روحانی خواننده است و وجود همین لایه های چندگانه در نوشته ای مقدس وجه ممیز آن از اثر دیگر به قلم نویسنده ای «دنیوی» ولو سخت فرهیخته و هنرمند است.

(مدخلی بر رمزشناسی، ص49)

رمز و سر در شعر حافظ فراوان است

همان لطیفه نهانی که عشق از آن خیزد.

همان «آن» حافظانه که در پوست لفظ و عبارت نمی گنجد وقدرت نشئه آوری و مست کنندگی اش ابریق را درهم می شکند اما از آن چیزی که می توان تشریحش کرد و به چشم تماشاگران مشتاق کشاند جز پوسته و پیگر شعر نمی تواند باشد.

جان و روح هر اثر مقدسی، چیزی نیست که بتوان آن را بر میز تشریح کشاند و تکه تکه کرد و اجزای آن را زیر ریزبین به تماشا نشست.

می توان الفاظ و آرایه های ادبی شعر حافظ را بررسی کرد و حتی تا حوزه ی معانی به شرح و تفسیرش پرداخت.

اما آن عشوه و کرشمه های دلبرانه و جادویی شعر حافظ را که در هر حال طوری، و در هر سن و سال و موقعیتی به گونه ای برای ما رخ می نماید و دل می رباید نمی توان از راه تشریح و مثله کردن به آن دست یافت .

به یاد داشته باشیم هر چه یک متن مقدس را به حیطه ی ساختار شکنی جدید بکشانیم از دریافت بطن های پنهانی و جان و روح آن اثر دور می شویم

(هم می دانیم که نقد ساختاری بیشتر تحت تاثیر فرهنگ و تمدن امروز غرب است.)

امروز دانش ما نسبت به اشعار حافظ بیش از گذشتگان است اما آن هاله ی قداست و آن انس و خلوت و روحانیتی را که با اشعار حافظ داشتیم از دست داده ایم و این همدلی و نفوذ معنوی هنوز گاه برای کسانی پیش می آید که از روی اعتقاد و باور عمیق با خواجه خلوت می کنند و به اشعارش تفال می زنند. تنها در این حالت است که ما به شکار حافظ نمی رویم. بلکه خود از صمیم دل، خویش را به آن جاذبه و تصرف روحانی خواجه و اشعارش می سپاریم تا با دل ما سخن بگوید.

بررسی واژگان عرفانی:

مثلا زلف به تعبیری رمز عالم کثرت است.

عراقی آن را : «غیب هویت که هیچ کس را به آن راه نیست» ترجمه کرده است.

شیخ محمد لاهیجی وجوه متعددی برای آن به کار برده است :

-در ظلمت و پریشانی

-درازی بر زلف اشاره به عدم اعضا موجودات و کثرت تعینات

-پرده روی محبوب بودن که گاهی کنار زده می شود و آن جمال حقیقی و وحدت محض رخ می نماید.

-چین و شکن زلف به حلقه های دام که عاشق را در بند خود می افکند.

-زلف لحظه ای آرام و قرار ندارد و هر لحظه به شکل و گونه ای در می آید. و اشاره به احوال و عوالم کثرت نیز هر دم به صورتی بر سالک چهره می نماید.

این واژه 147 بار در دیوان خواجه به کار گرفته شده است و در هر بیت بر وجه یا وجوهی از صفات زلف تاکید شده است.

به عنوان نمونه در چند بیت زیر بر آشفتگی ، خم اندر خم بودن ، عطر آگین بودن، دام گونگی و غیب هویت اشاره دارد.

تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند                       با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

خزنیه دل حافظ به زلف و خال مده                           که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا                   سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

خیال زلف تو گفتا که جان و سیله مساز                  کز این شکار فراوان به دام ما افتد

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست            پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان                         کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات                      ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر

رمز های صوفیانه در شعر حافظ از یک سو صورتگران را به خود مشغول می کند و از دیگر سو اهل نظر و صاحبان بصیرت به جستجوی دریافت بطنی از بطون نهفته در دل این رمزها، سر در آن فرو می برند و تا کجا سر بر کنند ، معلوم نیست و بدین گونه حافظ با زبان رمزآمیز خویش عالم ملک و ملکوت و جسم و جان و ماده و روح و زمین و آسمان را به یکدیگر پیوند می زند و آنها را با هم آشتی می دهد تا هر کس به اندازهه ی تشنگی اش و فراخور ظرفیت و قدرت دریافت اش از زلال شعر او عطش بنشاند. 

شما کجا بودید؟

در کنگره حزب کمو‌نسیت شورو‌ی سابق درهنگام سخنرانی نیکیتا خرو‌شچف که با تقبیح جنایت‌های استا‌لین، جهان را شگفت ‌زده کرد، یک نفر از میان جمعیت فریاد برآورد:
رفیق خرو‌شچف، وقتی بی‌گناهان اعدام می‌شدند، شما کجا بودید؟ خرو‌شچف گفت : هرکس این را گفت از جا برخیزد. اما هیچ کس از جایش تکان نخورد.
خرو‌شچف ادامه داد : خودتان به سوال خودتان پاسخ دادید.
درآن زمان من همان جایی بودم که الان شما هستید.

چوپان دروغگوی احمد شاملو

 
تمام عمرمان فکر کردیم که آن چوپان جوان دروغ می‌گفت، حال اینکه شاید واقعا دروغ نمی‌گفته. حتی فانتزی و وهم و خیال او هم نبوده. فکر کنید داستان از این قرار بوده که: گله‌ای گرگ که روزان وشبانی را بی هیچ شکاری، گرسنه و درمانده آوارۀ کوه و دره و صحرا بودند از قضا سر از گوشۀ دشتی برمی‌آورند که در پس پشت تپه‌ای از آن جوانکی مشغول به چراندن گله‌ای از خوش‌ گوشت‌ترین گوسفندان وبره‌هایی بود که تا به حال دیده‌اند. پس عزم جزم می‌کنند تا هجوم برند و دلی از عزا درآورند. از بزرگ و پیر خود رخصت می‌طلبند.
گرگ پیر که غیر از آن جوان و گوسفندانش، دیگر مردان وزنان را که آنسوترک مشغول به کار بر روی زمین کشت دیده می‌گوید: می‌دانم که سختی کشیده‌اید و گرسنگی بسیار و طاقت‌تان کم است، ولی اگر به حرف من گوش کنید و آنچه را که می‌گویم عمل، قول می‌دهم به جای چند گوسفند و بره، تمام رمه را سر فرصت و با فراغت خاطر به نیش بکشید و سیر و پر بخورید، ولی به شرطی که واقعا آنچه را که می‌گویم انجام دهید. مریدان می‌گویند: آن کنیم که تو می‌گویی. چه کنیم؟
گرگ پیر باران دیده می‌گوید: هر کدام پشت سنگ و بوته‌ای خود را خوب مستتر و پنهان کنید. وقتی که من اشارت دادم، هر کدام از گوشه‌ای بیرون بجهید و به گله حمله کنید؛ اما مبادا که به گوسفند و بره‌ای چنگ و دندان برید. چشم و گوش‌تان به من باشد. آن لحظه که اشاره کردم، در دم به همان گوشه و خفیه‌گاه برگردید و آرام منتظر اشارت بعد من باشید.
گرگ‌ها چنان کردند. هر کدام به گوشه‌ای و پشت خاربوته و سنگ و درختی پنهان. گرگ پیر اشاره کرد و گرگ‌ها به گله حمله بردند.
چوپان جوان غافلگیر و ترسیده بانگ برداشت که: «آی گرگ! گرگ آمد» صدای دویدن مردان و کسانی که روی زمین کار می‌کردند به گوش گرگ پیر که رسید، ندا داد که یاران عقب‌نشینی کنند و پنهان شوند.
گرگ‌ها چنان کردند که پیر گفته بود. مردان کشت و زرع با بیل و چوب در دست چون رسیدند، نشانی از گرگی ندیدند. پس برفتند و دنبالۀ کار خویش گرفتند.
ساعتی از رفتن مردان گذشته بود که باز گرگ پیر دستور حملۀ بدون خونریزی! را صادر کرد. گرگ‌های جوان باز از مخفی‌گاه بیرون جهیدند و باز فریاد «کمک کنید! گرگ آمد» از چوپان جوان به آسمان شد. چیزی به رسیدن دوبارۀ مردان چوب به دست نمانده بود که گرگ پیر اشارت پنهان شدن را به یاران داد. مردان چون رسیدند باز ردی از گرگ ندیدند. باز بازگشتند.
ساعتی بعد گرگ پیر مجرب دستور حمله‌ای دوباره داد. این بار گرچه صدای استمداد و کمک‌خواهی چوپان جوان با همۀ رنگی که از التماس و استیصال داشت و آبی مهربان آسمان آفتابی آن روز را خراش می‌داد، ولی دیگر از صدای پای مردان چماق‌دار خبری نبود.
گرگ پیر پوزخندی زد و اولین بچه برۀ دم دست را خود به نیش کشید و به خاک کشاند. مریدان پیر چنان کردند که می‌بایست.
از آن ایام تا امروز کاتبان آن کتابها بی‌آنکه به این «تاکتیک جنگی» گرگ‌ها بیندیشند، یک قلم در مزمت و سرکوفت آن چوپان جوان نوشته‌اند و آن بی‌چارۀ بی‌گناه را برای ما طفل معصوم‌های آن روزها «دروغگو» جا زده و معرفی کرده‌اند.
خب این مربوط به آن روزگار و عصر معصومیت ما می‌شود. امروز که بنا به شرایط روز هر کداممان به ناچار برای خودمان گرگی شده‌ایم! چه؟ اگر هنوز هم فکر می‌کنید که آن چوپان دروغگو بوده، یا کماکان دچار آن معصومیت قدیم هستید و یا این حکایت را به این صورت نخوانده بودید. حالا دیگر بهانه‌ای ندارید.

سخنان پرفسور مجید سمیعی

والدین باید سعی کنند به فرزندانشان بیاموزند جز برای کارهای علمی و آموزشی، از رایانه و به‌ویژه بازی‌های رایانه‌ای استفاده نکنند. "

اینها بخش‌هایی از سخنان پروفسور مجید سمیعی رئیس انجمن جراحی قاعده مغز جهان و چهره ماندگار علمی ایران بود که صبح دوشنبه در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران ایراد شد.

وی افزود: تا می‌توانید کودکان را از رایانه دور کنید چون حجم عظیم اطلاعات و داده‌هایی که به مغز کودک وارد می‌کند باعث آلودگی مغزی و فکری در او می‌شود و به‌ویژه بازی‌های رایانه‌ای که به‌مدت طولانی استفاده شود جز تلف کردن انرژی مغزی و آسیب‌های جسمی و مغزی به کودکان دستاورد دیگری ندارد.

پروفسور سمیعی که در یک سخنرانی بین‌رشته‌ای با موضوع آموزش بهینه مغز برای مدیریت سخن می‌گفت افزود: مغزانسان ها معمولاً در حدود ۱۳۰۰تا ۱۴۰۰گرم وزن دارد اما وزن مغز خانم‌ها کمی کمتر از آقایان است اگرچه کیفیت و بازدهی مغز خانم‌ها از آقایان بیشتر است، به همین دلیل است که خانم‌ها قادرنددر آن واحد چند کار را با هم انجام دهند و قبولی بیشتر خانم‌ها در دانشگاه‌ها نیز به همین دلیل است.

وی اضافه کرد: مغز انسان در حدود ۱۰۰میلیارد سلول به نام نرون دارد، از ابتدای تولد این سلول‌ها در مغز کودک وجود دارد اما ارتباطات میان این سلول‌ها به‌تدریج شکل می‌گیرد به‌طوری که در دو سالگی کودک می‌تواند همه‌‌چیز را یاد بگیرد اما متأسفانه قدرت درک و فهم کودکان در این سنین زیاد جدی گرفته نمی‌شود. وی ضمن مقایسه مغز انسان با رایانه و میکروپروسسور آن گفت: با وجود پیشرفت‌های گسترده علمی در دنیا و رشد علم روباتیک هنوز رایانه یا روباتی که بتواند با شنیدن یک لطیفه بخندد وجود ندارد یا روباتی که بتواند با مشاهده محیط اطراف شعر بگوید ساخته نشده
است. وی تصریح کرد: ما تازه در ابتدای راه شناخت رازهای پیچیده مغز انسان
هستیم.

وی با اشاره به ماده‌ای به نام دوپامین که در مغز ترشح می‌شود گفت: با ترشح دوپامین، مغز شفافیت پیدا کرده و انسان می‌تواند خوب فکر کند و بررسی‌ها نشان داده در حالت تمرکز فکری، دوپامین مغز بیشتر است و هر انسانی خودش می‌تواند زمان ترشح این ماده مغزی را تشخیص دهد. این زمان بهترین وقت برای کارهایی است که نیاز به تمرکز شدید دارد. البته باید مغز را مرتبا تمرین داد و نگذاشت تنبل شود و گرنه کارایی‌اش کمتر می‌شود.

وی عوامل مهمی را که باعث تأثیر بر آموزش در علم مدیریت می‌شود به این ترتیب ذکر کرد:۱- قابلیت و توانایی دانشجو و استاد ۲- دانش و رفتار استاد ۳- آگاهی و حساسیت استاد ۴- رعایت اخلاق و احترام متقابل ۵- درک نیازهای دانشجویان ۶- انعطاف پذیری در برابر مسائل جدید.

وی اضافه کرد: استادان باید به‌طور مرتب دانش و یافته‌های جدید را فراگرفته و به دانشجویان خود بیاموزند و در رشته تخصصی خود به روز باشند.

وی به نقش انگیزه در رشد علمی افراد اشاره کرد و گفت:انگیزه شامل دو بعد است؛ انگیزه درونی و محیطی. انگیزه درونی یا خودبه‌خودی نوعی عشق است، آیا شما می‌توانید عشق را تعریف کنید. علم مغز و اعصاب هنوز نتوانسته عشق را تعریف کند و عشق هنوز از نظر دانش مغز و اعصاب یک راز است. وی در ادامه به پاداش و جایزه به‌عنوان ایجاد‌کننده انگیزه ثانویه یا محیطی اشاره کرد و گفت: بدون پاداش انگیزه‌ای وجود ندارد و این برای همه انسان‌ها اثبات شده است.

پروفسور سمیعی گفت: انگیزه ثانویه شامل ارتقای استانداردهای زندگی انسان و افتخار، شهرت و رضایت است اما انسان‌هایی که با عشق کار می‌کنند و انگیزه درونی قوی دارند رمز موفقیت خود و جامعه‌شان هستند.وی گفت: از نظر من بزرگ‌ترین لذت زندگی انسان کمک به همنوع بدون هیچ‌گونه انتظاری است. به همنوعان خود محبت کنید و هیچ وقت به‌خودتان مغرور نباشید و قدر سلامتی خود را بدانید و به استادان خود احترام بگذارید و فقط به‌دنبال پول درآوردن نباشید.

چند نکته

دوستی ایمیل زده بود شاید درد دل کرده بود نمی دانم تو ایمیلش بیشتر تصاویر بودن که حرف می زدن از میون بعضی از جمله هایی که زیر تصاویر بود چندتاشون رو براتون انتخاب کردم:

یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن

 

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .

 

یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ...

 

 میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . .

 

 همهٔ رابطه‌ها با جملهٔ " تو با بقیه فرق داری " شروع میشه . . .
و به جمله " تو هم مثل بقیه ای " ختم میشه . .

 

 

کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...

نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛

و آرام بـگویـى:

هـر طور راحـتـى ... !

سوالات رایج مربوط به موبایل

سال 76: آنتن دهیش چطوره؟
سال 79: چقدر شارژ نگه می داره؟
سال 82: دوربینم داره؟
سال 85: دوربینش چند مگاپیکسله؟ صداش چطوره؟
سال 88: تاچه؟ یا از این معمولیاس؟
سال 91: آندرویده؟
سال 94: اخلاقش چطوره؟!
سال 1400: درکت می کنه یا نه؟
سال 1403: به اندازه کافی بهت توجه می کنه؟ یا می خوای باهاش بهم بزنی؟