با سلام خدمت همه‌ي دوستاي مهربونم

قرار هست كه بچه‌هاي انجمن روز شنبه بعدازظهر در سازمان دور هم جمع بشند. اخبار بيشتر رو مي‌تونيد از مسئول روابط عمومي انجمن بپرسيد.



حكايت

زاهدي بودست در ايام پيش از خلايق در صلاح و زهد بيش

بهر حق از خلق گشته منقطع روز و شب حكم خدا را متبع

جز به يادش بر نياوردي نفس در گذشته از هوي و از هوس

شب نياسودي ز ذكر و طاعتش صرف ورد و فكر روز و ساعتش

نفس او پيوسته در رنج و تعب بر خلاف طبع بودي در طلب

ترك دنيا گفته بهر آخرت گشته روح محض آن عيسي صفت

حاكم آن ملك روزي از قضا كرد لشگر جمع از بهر غزا

در دل زاهد درآمد خاطري كز غزا خواهم كه يابم هم بري

ركن اسلام است با كافر جهاد هر كه او بي بهره شد ناقص فتاد

گر كشم من كافري را غازيم ور كشندم در شهادت مي‌زيم

گفت «بل احياء» خداي لا يزال در حق اين كشتگان بي قيل و قال

چون در اين معني نمود او عزم جزم پرتوي افكند بر وي نور حزم

گفت اين خاطر اگر شيطاني است بي نصيب از رحمت رحماني است

كار شيطان نيست غير از ره زدن كي توان از مكر نفس ايمن شدن

چون به ظاهر فرق نتوانست كرد كان زشيطان است يا رحمان فرد

گشت مضطر در ميان اين و آن از خدا الهام آمد در زمان

خاطر شيطاني است اين خاطرت حق همي داند نهان و حاضرت

گفت مي‌خواهم بدانم تا چرا نفس شيطاني كند ميل غزا

اين همه محنت چرا بر خود نهد از چه او خود را به كشتن مي‌دهد

آمد الهامش كه نفس پر دغا زان همي خواند تو را سوي غزا

تا مگر او در غزا گردد شهيد زان شهادت شهرتي آيد پديد

هر يكي گويند از خاص وزعام در غزا كشته شد آن خير الانام

«والذين جاهدوا» در شان اوست بود زاهد، شد شهيد راه دوست

هم بماند نام نيكش در جهان هم بيابد از رياضت او امان

زين حكايت ماند زاهد در عجب كو وفات خويش خواهد با طرب

تا شود مشهور نامش زين سبب بهر شهرت جان دهد ياللعجب

لا تكلفني گفت خير الانبياء وا مهل با نفس ما را اي خدا

هر كه مي‌گردد خلاص از نفس شوم هست قدرش برتر از درك فهوم

گر بكشتي نفس را رستي زغم گو نشين فارغ زلذات و الم

هر كه او در دين و مذهب يار ماست تا نميرد از خودي فكرش خطاست

مثنوي اسرار الشهود سروده شيخ محمد اسيري لاهيجي شارح گلشن راز(قرن نهم هجري