هنر نزد ايرانيان است و بس.....
اول: چند شب پيش به دعوت يكي از اساتيد خوشنويسي در مراسم اختتاميهي نمايشگاه تابلوهاي زيبا و نفيس اين استاد ارجمند شركت كردم. هرچند تابلوها زيبا و اشعار نغز و دلنشين بود سخنرانيهايي كه در برنامه ارايه شد خالي از هرگونه هنر بود(البته صحبتهاي استاد اسلامي و استاد صائم كاشاني مثل هميشه حال و هواي خودش رو داشت و باز باعث دلگرمي بود...)
افسوس و ناراحتيم وقتي دوچندان شد كه رييس اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي و مشاور وزير فرهنگ حرفي دربارهي فرهنگ و هنر نداشت تا بزند ابتدا كه از سخنراني امتناع ورزيد و بعد هم كه با اصرار روبرو شد فقط گزارش كار داد. رييس حوزه هنري هم كه سخنراني كرد بجاي صحبت از ارزش و قدر هنرمند و جايگاه هنر فقط به گزارش فعاليتهاي انجام شدهاش پرداخت. رييس يكي ازانتشارات معروف و بزرگ در ايران هم(كه البته نام ارگاني مذهبي رو يدك ميكشيد) چون زياد از هنر سردرنميآورد او هم حدود يك ربع سرهمه رو دردآورد و گزارش داد كه تاحالا چند جلد كتاب چاپ كرده است....
مجري برنامه كه ديد هركس اين تريبون رو براي معرفي خودش و كارهاش مورد استفاده(بخوانيد سوء استفاده) قرار داده خواهش كرد اگر آماده هستم چندكلمهاي دربارهي هنر صحبت كنم. با اينكه آمادگي كافي رو نداشتم ولي بخاطر احترامي كه براي پيراستاد خوشنويسي شهر قايل بودم قبول كردم و چندكلمهاي دربارهي هنر سخن گفتم:
كلامم با اين بيان آغاز شد كه (هنر نزد ايرانيان است و بس) يعني چي؟
يادم هست يك سال يادروزسعدي بود كه يكي از اساتيد ادبيات در تالار حافظ گفت: اين كلام اصلا درست نيست كه هنر نزد ايرانيان است و بس يعني چي؟؟؟ كجا هنر نزدايرانيان است. نگاه كنيد كه هنر نقاشي نزد فرانسويهاست هنر مجسمهسازي نزد ايتالياييهاست و.....
اون روز بخاطر رعايت نظم جلسه و احترامي كه براي ميزبان قايل بودم نتوانستم جوابي به سخنران محترم بدهم. و بعدها در اين زمينه هركجا كه رسيدم بحث كردم كه اصل كلمهي هنر، هونر بود و هونر به معني مرد فاضل و جوانمرد است در تعريف هو در اوستا خوب، نيك، پسنديده ونيرومند آمده است همچنين نر به معناي مرد است ولي به معناي دلاور و شجاع نيز آمده است. پس منظور از هنر نزد ايرانيان است و بس در اولين نگاه اين است كه هنر(شجاعت، جوانمردي و نيكي) نزد ايرانيان است.....
در مرحلهي دوم گيريم كه هنر را به معناي رايج و امروزي آن بگيريم كجاي دنيا هنري نجيبتر و اصيلتر و پاكتر از هنر خطاطي ايراني سراغ داريم. شاهد و گواه حرفم هم اين است كه چه كسي تا بحال ديده كه حرف زشتي را با خط نيكويي بنويسند؟؟؟ تمامي هنر خطاطي ايران در خدمت عشق و عرفان و معرفت و... قرار گرفته و اين خود اوج قدرت و نجابت اين هنر را ميرساند.(در مقابل نگاه كنيم كه هنر نقاشي و مجسمه سازي در اروپا به چه ابتذالي كشيده شد...) حال بنگريم به هنر نقاشي ايراني كه در نقاشي گل و مرغ شكوفا شده و جلوهگري ميكند(كه آنهم غوغايي از عشق و عرفان اصيل ايراني است) و....
دوم: اين روزها بحث يارانهها مطرح است كه .......
ولش كنيد شعر زير رو از زنده ياد پروين اعتصامي بخونيد. سعي كنيد تا زنده هستيد ديوان اين اختر تابندهي آسمان شعر و ادب سرزمين اهورايي رو مرور كنيد.(به قول استاد اسلامي يكي از معدود ديوانهايي بود كه دوبار خواندم و يك بيت ناجور در آن نيافتم...)
البته اين شعر رو براي شماها نذاشتم چون اين شعر شرحال همهي ماست اين شعر رو براي اونهايي گذاشتم كه ميخواهند با تئوريهاي پوسيدهي خودشون دنيا رو مديريت كنند و نميدانند در زير سقف كوتاه آسمان اين سرزمين غبارآلوده چه انسانهايي هستند كه به لطف مديريت ترمينالي{۱} آقايون بجاي نفت در سر سفرهي خويش نان جويي آغشته در خون دارند......
اندوه فقر
با دوک خویش، پیرزنی گفت وقت کار
کاوخ! ز پنبه ریشتنم موی شد سفید
از بس که بر تو خم شدم و چشم دوختم
کم نور گشت دیدهام و قامتم خمید
ابر آمد و گرفت سر کلبهی مرا
بر من گریست زار که فصل شتا رسید
جز من که دستم از همه چیز جهان تهیست
هر کس که بود، برگ زمستان خود خرید
بی زر، کسی بکس ندهد هیزم و زغال
این آرزوست گر نگری، آن یکی امید
بر بست هر پرنده در آشیان خویش
بگریخت هر خزنده و در گوشهای خزید
نور از کجا به روزن بیچارگان فتد
چون گشت آفتاب جهانتاب ناپدید
از رنج پاره دوختن و زحمت رفو
خونابهی دلم ز سر انگشتها چکید
یک جای وصله در همهی جامهام نماند
زین روی وصله کردم، از آن رو ز هم درید
دیروز خواستم چو بسوزن کنم نخی
لرزید بند دستم و چشمم دگر ندید
من بس گرسنه خفتم و شبها مشام من
بوی طعام خانهی همسایگان شنید
ز اندوه دیر گشتن اندود بام خویش
هر گه که ابر دیدم و باران، دلم طپید
پرویزنست سقف من، از بس شکستگی
در برف و گل چگونه تواند کس آرمید
هنگام صبح در عوض پرده، عنکبوت
بر بام و سقف ریختهام تارها تنید
در باغ دهر بهر تماشای غنچهای
بر پای من بهر قدمی خارها خلید
سیلابهای حادثه بسیار دیدهام
سیل سرشک زان سبب از دیدهام دوید
دولت چه شد که چهره ز درماندگان بتافت
اقبال از چه راه ز بیچارگان رمید
پروین، توانگران غم مسکین نمیخورند
بیهودهاش مکوب که سرد است این حدید
{۱} مديريت ترمينالي اصطلاح مشهور يكي از دوستان لر ماست كه ميگه تو اين مملكت هميشه اول به يه كاري (تر) ميزنند بعد هم(مينالن).....
من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من!