سلام به همه ی دوستای مهربونم امیدوارم که در این روزهای دل انگیز و دلچسب سرحال و شاداب و قبراق باشید.

امروز تصمیم گرفتم باز در مورد ادبیات و حافظ صحبت کنم.
عجیب و غریب بودن خواجه حافظ در این است که هیچ حرف تازه ای در دیوان او یافت نمی شود. به تعبیر دیگر هر موضوعی که در شعر حافظ آمده قبل از او کس دیگری این موضوع را مطرح کرده است و حافظ تنها به سخن او شاخ و برگ داده و تزیینش کرده است. با این همه وقتی شعر حافظ را می خوانی بخاطر ساختار پیچیده ی موجود در آن ذهن شما را به تکاپو می اندازد. شعر او را از مستای تو میخونه ها می خونن تا شخصی مثل علامه ی طباطبایی و هر کس برداشت خودش رو از سخن حافظ داره و به همین خاطر شعرش و کلامش برای مردم ما جذاب شده.
وقتی به همشهری او سعدی نگاه می کنیم. با اینکه سعدی واقعا استاد سخن است در کلام بی نظیر است. اوج زیبایی و هنر و سادگی در شعر او موج می زند. به این بیت از سعدی نگاه کنید:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم          چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

اگر کسی بخواد این شعر رو معنی کنه اینطور می گه:
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شعر سعدی سهل ممتنع است به همین راحتی شاید ما نتوانیم مانند او سخن بگوییم ولی سخنش را به راحتی در می یابیم. ولی حال نگاه کنید به این بیت از خواجه:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت             آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
سالهاست که سر معنی این یک بیت دعوا و جنجال بپاست و كار تا اونجا پيش رفت كه يه كتاب نوشتن با نام - پير ما گفت - و تمام نظرات رو تو اون كتاب جمع كردند و آخرالامر هم كسي به نتيجه نهايي نرسيد...
به سعدي كه نگاه مي‌كني يك انسان زيبا رو از پشت يك شيشه با افكار عاشقانه مي‌بيني ولي به حافظ كه مي‌رسي يك آيينه در مقابلت نهاده كه همه چيز انعكاس پيدا مي‌كنه و نمي‌دوني كه اون طرف آيينه كي هست و چه تفكري داره...
در اينجا خيلي مختصر به غم و شادي در ديوان حافظ اشااره مي‌كنم اطلاعات بيشتر رو مي‌تونيد از كتاب - قصه ارباب معرفت - دكتر سروش و كتاب - چهارسخنگوي وجدان ايران- دكتر اسلامي ندوشن پيدا كنيد....
بخشي از وجود حافظ مولانايي است و بخشي ديگر خيامي
به تعبيري انديشه‌ي حافظ در بيان و شعر او تلفيقي از انديشه‌هاي عرفاني مولانا و انديشه‌هاي فلسفي خيام است.
نگاه كنيد به غم‌هاي حافظ كه دو گونه‌اند:

۱ - غم‌هاي فلسفي كه خيام گونه‌اند.... حافظ غمگين است چرا كه شالوده‌ي آرزوها را سست مي‌بيند. غم نيستي و فناي آدمي است. غمگين است زيرا از درك رمزو راز هستي عاجز است البته دواي دردش را چيزي جز شراب ارغواني نمي‌داند:
غم زمانه كه هيچش كران نمي‌بينم      دواش جز مي چون ارغوان نمي‌بينم...

۲ - غم‌هاي عرفاني او رنگ و بوي ديگري دارد.... غم در اين حالت معادل كلمه‌ي (عشق) است و گاهي با كلمه‌ي (درد) در يك رديف است. عشق بار عظيم امانتي است كه انسان تحمل آن را بر خود پذيرفته است:
دگران قرعه‌ي قسمت همه بر عيش زدند       دل غمديده‌ي ما بود كه هم بر غم زد
حافظ آن روز طربنامه‌ي عشق تو نوشت         كه قلم بر سر اسباب دل خرم زد

حال تفاوت شادماني در ديدگاه مولوي و حافظ:
مولوي شاعري در وصال است
حافظ شاعري در فراق

مولوي مقام معشوقي دارد(۱)
حافظ  عاشق است

مولوي از قيد زمان رسته بود
حافظ در قيد زمان بود

مولوي به قول خود فرح بن فرح است
حافظ شقايق همزاد داغ است

مولوي بي غم و بي‌باده مست است
حافظ شرابخواه است(۲)

(۱) در مناقب العارفين مي‌خوانيم:
حضرت خداوندگار تبسم‌كنان فرمود كه ايشان را(عرفايي مانند منصور حلاج وبايزيد) مقام عاشقي بود و عاشقان بلاكش باشند و ما را مقام معشوقي است.
(۲) شايد هيچ ديواني در ادبيات فارسي مانند ديوان خواجه حافظ اينقدر در درياي متلاطمي از شراب غوطه‌ور نباشد. اگر شراب و كلمات مترادف او را در ديوان حافظ بشماريم بيش از ۴۰۰ بار به اين موضوع در شعر او بربخوريم. حافظ حتي از عنصري و منوچهري كه در شرابخواري آنها هيچ شك و شبهه‌اي نيست در ديوانش بيشتر از آنها از شراب سخن گفته است.

بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته‌اند نکویی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشته‌ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر این دل سرگشته خراب انداز
به نیم شب اگرت آفتاب می‌باید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
 
در پست بعدي به شرط حيات، شباهت‌هاي شراب بازاري و شراب عرفاني را با هم مرور خواهيم كرد.

تا درودي ديگر دو صد بدرود و يزدان پاك نگاهبانتان باد